تمــــام عـــــالـــمی و عـــالمِ تمـــام تــوئی
ابـــد تــوئی ،ازلی تــو، وَ خـاص وَ عام توئی
فــــــــرشته ای تو ،زمـــانی به هیئـــتِ آدم
نشستـــه ای تــو وَ بــرپــائی و قیـام توئی
به ســــرزمیـــــن گنــــاه و به کشــــورِ گلها
به جستجــــویِ توام ،علــــمِ ناتمــــام توئی
ندیده دل بتوبستم،توعشـــقِ مـــن هستی
تمـــــامِ بُعـــــدِ زمــــــانی،مقــــام ونام توئی
به زیرِ بارِ گنـاهِ نکـــــرده قـــــد خــــم شــــد
خمیدگی و ســـــــروقامتی تو، مــــرام توئی
تمامِ طولِ شب و عرضِ روزِ مـــــن از توست
به جانِ من تو امیـــــدی ،صفـــای کام توئی
حـــکایتِ همـــــــۀ دیــده هـــــــایِ دریــائی
سپیدۀ سحــری ، عمــــــق احتـــــرام توئی
به خود بخوان تو مـرا ای عصــــارۀ هســـتی
تو ابتــــــدائی وپایان و هـــــــرســــلام تـوئی
کفـــــــایتی تو بــرایِ تمـــــــــــامِ تنهــــــائی
کســــم تو ،بیکــــسی ام تو ،مرا امام توئی
تو شادی ام تو غمــم ،تکیه گاهِ من هستی
به وقتِ پریشـانی ام بیــــا،انسجــــام توئی
زمیـــــن تو زمــــــان تو تمـــــــام هستی تو
تولّــــدی وَ تــو مـــــرگی وَ انهــــــدام تــوئی
بــه ذرّه ذرّۀ اجـــــــــزاءِ کهکشـــــانهـــــایت
نشانه هــا توئی و روحِ هــــــر پیــــــام توئی
منم که سرکشی و کفــــــر غـــــارتم کــرده
تو وحدتی ومـــــــوحّــد ، تمـــــام و تام توئی
منم که بندۀ نفسم شـــدم ، خجــل هستم
تو نورِ مطلق و دشمن به هــر حـــــرام توئی
تو وحــــدتی به وجــودو تو جمـــعِ اضــــدادی
تو عشق و شورو صفائی،علی الـــدّوام توئی
احمد یزدانی
وه، بهــار آمد به کـــوهستان ، صفا آمد ، چقدر زیباست عشق
آسمان نیلی به مثل سینه پهناور ،عجب غوغــــاست عشـــق
گفتگوهـــا در زمستــــان شـــد به شبهــــای درازش تا سحـــر
در بهـــاران جشــن هـــــا برپا شود ،هر روزِ آن یلداست عشق
نو عـــروســـان غـــرق رویای جـــــــوانی تازه دامادان به شوق
تا به پا دارند خیمـــه در سحـرگاهــــــان ،پر از رویاست عشق
هم پرستو زاغ و بلبل ،کبک و قمــری شــــــادمان از این تلاش
دلربائی میکند هرگوشه ای جنبنـــــدگان ،دنیــــاست عشـــق
روح هستــــــی زنده مـــی دارد تمـــــام آفــــرینش را یقیـــــن
ناخدای آفرینـــش شادمــــان از بنــــدگان ،دریاســـــت عشق
احمدیزدانی
به کُنج خلــــوت تنهائیــــم با خـــــویش درگیــــرم
درون سینــــه ام دربنــــد دارم عشـــق عالمگیـــر
به یک چشمم جهانی سوخته از فتنه ی شیطان
تمام سرزمین ها ســــوخته از وحشــــت تکفیـــر
شیاطین جمع و شیطان بزرگش جنگ افروز است
جهــــان افتــاده در دامــــش و گشته بارها تحقیر
نه امّیـدی ،نه آوائی ،چراغی نیست تاریک است
در این وحشــت ســــرای تیـره تر از قبرها ، دلگیر
تنید انسان به دست خـــود به دور خویش از تاری
که هـــرتارش به دست و پای او افتاده چون زنجیر
یهــودی و نصـــــارا در اطاق فکــــر این قـــــومنـــد #یهودی و نصارا
تمـــــام راههــــا در یک مسیـــرو راه حـــــل تـزویر
به چشم دیگـرم ، برخاست از خواب زمستان غول
به دستان دعـــا و جانفشــــانی میکشد تصــــویر
در اینجـــــا ملّتـــی در پای قـــــرآن استــــواراننــد
و در احقــــاق حـــقّ و راه او سـرسخت و دامنگیر
هـــزاران ســـال برجــــا بوده اهل بندگی هستند
نبـــردی سخت با شیطان و با او رخ به رخ درگیـــر
غم چشمــــان آنهـــا انتـــظارو سینه هـــا عاشق
چــــو آهــن سخت و در اجرای امر رهبری پی گیر #رهبری
سحرخیزندو فــــــریاد رســــا دارند هــــر جمعــــه
بیا ای آخــــرین تیــــر از کمــــان شیعـه ، با تکبیر #شیعه
احمدیزدانی
ماهی تُنگ بلورم وَ به زندان در بنــــد
رویِ زیبـــاســــت برایم قفسِ بدآهنـگ
همه ترسان و گریزانِ شکستن هستنــد
شادمان میشـوم ار بر قفســـم آید سنگ
آرزوی همــه زشتــــان جهان زیبائیست
زشت بودن شده آمالم و دل بهرش تنگ
مثـــل دنیاست مرا قصّه وَ افسانه ی من
ظاهراً دلخور از آنندو به باطن در جنگ
کودکی آمد به دنیا ، ابتدایش سخت بود
گریه ها در کودکی ها ،ابتدایش سخت بود
تا درآید او به کارِ آب و گِل گردد جوان
در تمام آن قضایا ابتدایش سخت بود
انقلاب آغاز شد در کشورما ابتدا
سخت بود آمّا شدیم از انقلاب حاجت روا
بحث درگیریِ با شاه و جدالِ روز و شب
سخت بود امّا تحمّل کرد درد ما دوا
جنگ شد ، حمله به اینجا و به آنجا سخت بود
هشت سالِ جنگ تحمیلی به مولا سخت بود
دست جنگ افروز شد کوتاه و اکنون نیست جنگ
ابتدا بر مردم آزاده ی ما سخت بود
خنجر تحریم سخت است و بود همچون شرر
هست سختی چون گوهر ،آرد برای ما ثمر
بر توافق ملّت ما باز کرد آغوش خود
بسته بر حلّ مسائل ملّت ایران کمر
آخرش خیر است اگر در ابتدا سخت و بد است
روز از شب میرسد ، شب ابتدا سخت و بد است
نقطه ی عطفیم در دنیا ، صبوری لازم است
اوّل هر ایده در سر ، ابتدا سخت و بد است
باج میخواهند ، آیا می پذیری هموطن؟
زور میگویند ، آیا می پذیری هموطن؟
اسب عوض کردند در حین سواری بارها
ما نمیخواهیم ظلم و ناگزیری ، هموطن
هرکجا شد استقامت مشکلات حل شد از آن
میکند باطل تحمّل سِحرو مکر دشمنان
هست میدان عمل اینجا نه حرف و خواب خوش
پای کلّ اعتقادات است اینجا در میان
در پیچ جاده مسافر پیاده شد
پیچیده در معادله هایی که ساده شد
رنجیده بود مشام از حضور او
خلقی اسیر خط سفیدی به جاده شد
پوشیده در تن خود تک کت سفید
تسلیم بود پیامی که داده شد
آورد از چمدانش سکوت و دود
با دستی از چدن که به دستکش اعاده شد
امروز عصر اتمهای گندمی است
روزی که حقه ی تازه نهاده شد
یکروز گندم و روز دگر اتم
حقی که از ضعیف یقینا ستاده شد
اشتون دوباره چو حوا بهانه است
زیرا گره به پایمردی و ایمان گشاده شد.
این دوره حسین ابن علــی، داعش و غوغاست
این فتنـــه هــــم از ســوی یهودی و نصاراست
یک سوغم ودرداست و فراقست و صد افسوس
در ســـوی دگــــر سینــه ی شیعه چو تکایاست
دود دل مــــــومـــن زده آتـــش همـــــه جــــا را
بین الـــحرمین اســت زمین ،دیده چــو دریاست
کـــــــردنــد حسینـــــی صفتـــــان یــاری یــاران
خــــائن به حـــــرم کــرده جنایت و غم اینجاست
شیطان بزرگ است و تمــــامِ سخـــن این اســت
هــرفتنه وَ جنگ و بدی ای هست از آنهــــاست.
احمد یزدانی
کشور من جواهرِ دنیا
وخدا نیز حامیش همه جا
خارو گل در کنارِ همدیگر
غمگساران و یارِ همدیگر
مهربانی تمامِ زیرو بمش
بخشش و مهرو لطف پیچ و خمش
همه با هم رحیم و بخشنده
از ندار و فقیر و دارنده
آبِ جویَش چو می گوارا هست
کوه و دشتش همیشه زیبا هست
دشمنی بود در کمینِ صفا
منتظر تا به هم زند ما را
انتظارش به سر رسید آخر
نفرت او ثمر رسید آخر
شده پیدا گروه نادانان
دشمن از بودشان شده شادان
روزو شب بوده در پی نقشه
وقتشان صرف در طیِ نقشه
دائمآً با بهانه در لب ها
شده جمع در تمامیِ شب ها
توطئه پشت توطئه آنها
مینمودند شهرو ده ، هرجا
کرده بسیار کارهای سیاه
بوده اعمالشان ریا و گناه
غیبت از این و آن چه آسان بود
زشتکاری چه مفت و ارزان بود
برده بر دشمنانِ ما اخبار
فاش کرده برایشان اسرار
دشمنانِ حقیرِ بیرونی
مدّعی ،مثل دشمن خونی
با رفیقانِ خود شدند یکی
دشمنی هایشان همه الکی
سازمانی که بود بینِ ملل
گشت خود عاملی برای خلل
بی وفا بی تعهّد و رسوا
بوده برنامه ها از آمریکا
هر بهانه که میشد از آنها
رشد میداد خالق اینجا را
هرچه کاویده جستجو کردند
غیرِ پیمان نبوده بو کردند
دسته جمعی شدند با هم تا
کرده درگیر ملّتِ ما را
ورشکستندو وضعشان درهم
شده مستاصل از غلط با هم
ما چو کوهی به جای خود ماندیم
بذر رشد و ترقّی افشاندیم
رهبر نازنین چو یک خورشید
نور تقوایشان به ما پاشید
علم ساطع شدو پراکنده
خفتگان را نموده سر زنده
جمعیّت بود و دستِ حق همراه
او چراغی برایشان در راه
هرچه آنها بدی به ما کردند
آبرو را زِ خود هوا کردند
خلق چون دید دشمنان بزرگ
ساخت خود را چو یک جهان بزرگ
راه دانش و علم چون شاهراه
شده اند نخبگان در آن همراه
بر شکاف اتم کمر بستند
دست خود را ز جان خود شستند
کار کردندو روز و شب پیکار
تا خرد کرد چشمِ دل بیدار
تربیت شد جوان دانشمند
خورده بر رشد مملکت سوگند
تا که آخر غنی شد از آنها
قطعه های اورانیوم اینجا
مات ماندند و باورش هرگز
دست آنها به سنگرش هرگز
توطئه هست پشت یکدیگر
این شود حل شروع یکی دیگر
من یقین دارم عاقبت آنها
گشته رسوای خاص و عام زیرا
ذرّه ذرّه نشانه اش پیدا
رو شود دستشان چقدر زیبا
آن عموسام لعنتی همه جا
با دخالت نموده است غوغا
هست او عاملِ نفاق و خطا
جنگ ها از وجود او برپا
چارسویِ زمین زِ او سوزد
آتشش عالمی برافروزد
حال با لطفِ خالق یکتا
مرگ او شد نشانه اش پیدا
نودو نه خراب بوده خراب
یک نفر هم اسیر دست عذاب
آتشی هست زیرِ خاکستر
میکشد شعله ی خودش آخر
مطمئنّم که خالقِ یکتا
میرساند کمک به مردم را
دستِ بد رو شود به دنیا هم
روسیاه مانده چهره اش درهم
ماکه از دین و حق سخنگوئیم
از بدی بد وَ زشت میگوئیم
گرکه باهم به بیش و کم باشیم
متّحد بوده نورِ هم باشیم
مثلِ نهضت و وقتِ جنگ و جدال
ظاهراً بود بردن امرِ محال
بارِ دیگر برنده و شادیم
دستِ یاری اگر به هم دادیم.
منبع: http://kootevall.blog.ir//rss/
مثنویهای پاک دارم من
یک چشم پُر از اَشکِ نداری
آن یک پُرِ از ناله وَ زاری
در لب همه ناسپاسی و کفر
حالی تو برایِ شُکر داری؟
هستی تو گرسنـه و گرفتار
رنجیده ای و همیشه نادار
یک کم تو ببین خدای خودرا
شکری بحضورِ او بجای آر
پایانِ سیاهی و غم آید
مرگِ غم و دردو ماتم آید
باشکرو تلاش و کارو کوشش
خوشحالی وعشق ،نم نم آید
احمدیزدانی