نیمه زیبای خلقت ، روح پاک زندگی
آفتاب بی بدیل بخشش و بخشندگی
انعکاس مهربانیهای خالق در زمین
منتهای روشنائی ، آخر تابندگی
معنی شورآفرین زادن از عمق عدم
بی بها هر گوهری نزد تو با شرمندگی
زیر پای تو بهشت و رستگاری مهر تو
نور جانت می ستاند هستی از درماندگی
ابتدای زندگی ، مفهوم و رنگ و بوی آن
شور و حال آفرینش ، معنی سرزندگی
جوهرت را چون خداوندِ محبّت می سرشت
با هدف کامل شد از ایشان همه سازندگی
مادران والاترین های جهان هستی اند
مظهر مهر و محبّت در ورای سادگی
گفتگو از تو بهانه از برای خوبی است
تا بیاد آید ز کوثر سوره دلدادگی
نیست در نزد خدا محبوب تر از زن کسی
حضرت زهرای اطهر قلّه ی بالندگی .
#احمد_یزدانی
می رسد صاحب ،تمام است انتظار
بیقرارِم ، بیقرارِِ بیقرار
چشمها بر رَه وَ در من روزها
شب حکایت ها جدا ،با ماجرا
منتظر شاید بیاید یارِ من
گفتگو گردد زِ ذهنِ زارِ من
شکرگویانم کنون شادو خوشم
تا رسد گوهرشناسِ سرخوشم
من که خود خود نیستم ،دیوانه ام
در رهِ طوفان بُوَد کاشانه ام
گاه در شرقِ زمین ماوا کنم
خالقِ خود را به دل آوا کنم
گهگُداری در جنوبِ باوَرَم
از دلِ گرما گوهر می آورم
قصّه ها دارم زِ غرب و باختر
پرزِ اندوهم در این پیرانه سَر
یا علی گویان روان و راهیم
گمشده در جستجویِ ساقیم
همرَهی میجویم و همداستان
تا دهم شرحِ فراقم در جهان
این جهان با اینهمه شورو شَرش
هست کوچک ،بندیم من در بَرَش
دستگیری کن مرا ،پندی بده
تلخ کامم ، جانِ من قندی بده
هرچه هست ازاوست ،من یک ذرّه ام
گمشده در خود چنان یک قطره ام
عشقِ من از طلعتِ رویِ رفیق
افتخارِ من گدائی از شفیق
داد انگشتر به من سلطانِ من
هدیه ی هردو جهان قرآنِ من
ورنه در این روزگارِ بی شکیب
نیست غیر از تلخکامیها نصیب
روح و تن دادم به قرآنِ مبین
منتظر ، بر انتظارِ خود یقین.
#احمدیزدانی
حضرت عشق ،ای تو مرا شهریار
آمده ام تا که شَوَم رستگار #عشق
توبه پذیرا شو وَ راهم بده
بی تو منم روحِ مریض و نزار
رفته به این فکر که راحت شوم
سوخت دل از دوریِ زیبا نگار
دور شدن بودو نحوست مرا
بخت گذر کرد زِ نصـف النّهار
فاصله ها هرچِقَدَر بیشتر
سخت تر اوضاع شده ،دل بیقرار
غفلتِ از تو شده آفت مرا
کرد به من زندگیم زهرمار
تلخ شده کامِ من از هر شکر
عین زمستان شده فصل بهار
ماهیتِ بودن من شد سیاه
شد همـه اوقات خوشم گیرو دار
تاکه دوباره به تو پیوسته ام
چونکه تو هستی همۀ اقتدار
ایمنی لانۀ مرغان توئی
حفظ کنی از غضب روزگار
ابر ببارد اگر از قلب خود
از تو ببارد گوهر شاهوار
بانگ خروسی که بخواند سحر
از تو بخواند و بگوید شعار
خط شکنان وقت دفاع از وطن
یاد تو در سینه اشان ماندگار
کشتی طوفانی بحر بلا
از تو بساحل برسد ،کامکار
عشق ، توئی قبلۀ جانانه ام
عشق ، توئی قدرت و شورو وقار
رهرویِ راهِ تو وَ دارم امید
تا که سرآید همۀ انتظار
حضرت مهدی بدهد رخ نشان
خون ِ شهیدان بنشیند ببار
جنگلِ دنیا بشود فاضله
نورِ تنابنده شود شام تار
زحمت ملّت ثمرش را دهد
دورِ سیاهی بکشد حق حصار
گرگ به مهمانیِ میشان رود
برّه نترسد دگر از هر شرار
بر سرِ چشمه رَوَد آهو وَ ببر
کرده بهم مهرو محبّت نثار
هرچه که گفتم همه با دست توست
رویش گل ، سبزیِ در مرغـزار
باز پناهم بده ای سـرورم
خنده بکن ، برمن عاشق ببار
تا به وجود تو و از دولتت
جاری رود تو شود جویبار
احمدیزدانی