اشعار احمدیزدانی

اشعار ذخیره و بازنگری نشده احمد یزدانی

میکنم آغاز با نام خدا

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

احمدیزدانی در 

میکنم آغاز با نام خدا

وصف گل را از زبان غنچه ها

هرچه میبینم همه نور است ، نور

انعکاس نور در متن حضور

میگذارم پا به راه نور من

میشوم غرقش ، از آن مسرور من

خالـق من ، ای خدای نورها

در تمام راه تو منظور ما

دستگیری کن مرا ،دستم بگیر

یاریم کن ای خدای دستگیر

                                           احمـــــــــــدیزدانی



منبع: http://kootevall.blog.ir//rss/
 
 
 

آمده از راه دوباره بهار

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ

آمده از راه دوباره بهار

کرده زمستان و سپاهش فرار

از دل هردانـه بروید گلی

بوده چوسردار سپاه کامکار

کارگران ره بسوی باغها

پیرو جوان ،پای پیاده ،سوار

راهی در مزرعه و دشت وکوه

عاشق شوریده نگاهـش به یار

فصل یکی بودن حـرف و عمل

لطف خداوند هزاران هزار

ای دل دیوانه به نانی بساز

تا که تلاش تو نشیند به بار

 

وطن یکبار دیگر خیره کردی خاک یونان را

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۵ ب.ظ

بنام خدا

وطن ، یکبار دیگر خیره کردی خاک یونان را
نه یونان را ، که کلّ مردمان مات و حیران را
شده تاریخ درگیر فراموشی و خاموشی
رخی بنمای وافسون کن زِ کار خویش کیوان را
بزن بر سینه ی شب با مسلسلهای مژگانت
بداند دشمنت بمب اتم یعنی که مژگان را
به پاکن باغهای پرگلت را در فضای نِت
به علمت شادمان کن عاشقان خاک ایران را
برای دیدن رستم به توران دعوتی بفرست
نشان ده سرو بالای جوان سهراب تابان را
بده با هیاتی از دوستان بر دشمنان پیغام
حضور لاله های سرخ داده بهرتو جان را
به شیطان بزرگ و دوستانش حجّتی بفرست
بیایندو ببینند همّت مردان و ایمان را
اگرچه خون دل را میدهی خونخوار میگردند
ولی عاقل نبرد از یاد بازیهای دوران را
هزاران سال ماندی و پس از این هم به پا هستی
به تدبیری به پاکن قبلِ زخمــت کاخِ درمان را
نمی فهمند از نور ولایت یا مسلمانی
از این رو با اتم بستند زلف حـرف و پیمان را
به دردی مبتلا هستندو مارا متّهم کردند
نمیدانند بومی شد توانش یاکه امکان را
ندارند اعتقادی بر ره و رسم جوانمردی
کجا فهمند بر موری نظر بودش سلیمان را
وطن چشمش به تیمی از بزرگان سلحشور است
مبادا دست تنها مانده گرگان خورده چوپان را
به پایش داده این ملّت تمام هستی و عشقش
خداوندا به حقّ قدرِ خود بفرست باران را
احمدیزدانی

هستی چو هلال ماه زیبا

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

هستی چـو هلال ماه زیبا

زیباتر از هر گُلی به دنیا

ای مظهرِ شور عاشقی ،تو

مفهوم شعور عاشقی ، تو

یکبـار به خانه ام فرود آی

تا روز شـود شب غـم افزای

باز است گل از محبّت تو

در صبحدمان صحبت تو

تا کی همه دردو رنج و دوری

کافیست دگر شب و صبوری

امّید همه که ماه کامل

برگرددو روز گردد هر دل

عشّاق به گرد او بگردند

در نور حضور او بخندند

داغ تو ای گل زیبا به کجا باید برد

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ب.ظ

برای شهید عبدالرّسول صیّاد


داغِ تو ای گلِ زیبا به کجا باید برد؟
خنده هائی که خدا لذّتِ آن را میبرد؟
واقعاً عبدِ رسولی تو ،سفرخوش سالار
از تو ارثت به شرف نسل خمینی ها برد
نازنین رفتی و ما بر سر پیمان هستیم
آسمان قبلِ حلولت غمِ رندان می خورد
لشکری بوده اگر یک نفرت در سنگر
از حسادت همه شب دشمنت از غم میمرد
گرچه سخت است سفر ،خون تو ثارالله است
ورنه شیعه زِ فراق تو ز غم می افسرد
خون تو ساخت جوانانِ غیوری را که 
در نبود تو جهان حسرتِ هریک را خورد
احمدیزدانی

حضرت عشق ای تو مرا شهریار

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ

حضرت عشق ،ای تو مرا شهریار
آمده ام تا که شَوَم رستگار                       #عشق  
توبه پذیرا شو وَ راهم بده
بی تو منم روحِ مریض و نزار
رفته به این فکر که راحت شوم
سوخت دل از دوریِ زیبا نگار
دور شدن بودو نحوست مرا
بخت گذر کرد زِ نصـف النّهار
فاصله ها هرچِقَدَر بیشتر
سخت تر اوضاع شده ،دل بیقرار
غفلتِ  از تو شده آفت مرا
کرد به من زندگیم زهرمار
تلخ شده کامِ من از هر شکر
عین زمستان شده فصل بهار
ماهیتِ بودن من شد سیاه
شد همـه اوقات خوشم گیرو دار
تاکه دوباره به تو پیوسته ام
چونکه تو هستی همۀ اقتدار
ایمنی لانۀ مرغان توئی
حفظ کنی از غضب روزگار
ابر ببارد اگر از قلب خود
از تو ببارد گوهر شاهوار
بانگ خروسی که بخواند سحر
از تو بخواند و بگوید شعار
خط شکنان وقت دفاع از وطن
یاد تو در سینه اشان ماندگار
کشتی طوفانی بحر بلا
از تو بساحل برسد ،کامکار
عشق ، توئی قبلۀ جانانه ام
عشق ، توئی قدرت و شورو وقار
رهرویِ راهِ تو وَ دارم امید
تا که سرآید همۀ انتظار
حضرت مهدی بدهد رخ نشان
خون ِ شهیدان بنشیند ببار
جنگلِ دنیا بشود فاضله
نورِ تنابنده شود شام تار
زحمت ملّت ثمرش را دهد
دورِ سیاهی بکشد حق حصار
گرگ به مهمانیِ میشان رود
برّه نترسد دگر از هر شرار
بر سرِ چشمه رَوَد آهو وَ ببر
کرده بهم مهرو محبّت نثار
هرچه که گفتم همه با دست توست
رویش گل ، سبزیِ در مرغـزار 
باز پناهم بده ای سـرورم
خنده بکن ، برمن عاشق ببار
تا به وجود تو و از دولتت
جاری رود تو شود جویبار
احمدیزدانی                                       

حضرت پاک و شریف ای گل ما اسماعیل

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

تقدیم به آستانِ ملکوتی حضرت اسماعیل ابن موسی ابن جعفر علیه السّلام

که در فیروزکوه ودر کنار رودخانه ی  واشی و زیر کوه فیروزکوه میدرخشد و مامن و ملجاء 

شیفتگان و شیعیان میباشد

 

حضرتِ پاک و شریف ،ای گُلِ ما، اسماعیل(ع)

آبروی قلم و دسـتِ شفــــا، اسمــاعیل(ع)

صخره در بندِ تو ،کوه خدمتِ تو، اسماعیل(ع)

تکیه کرد هرکه به تو خاست زِنو، اسماعیل(ع)

همه رندان شده با مهر   کمــــربسته ی تو 

عـــاشقــــاننـد پناهنــده و وابسته ی تو 

هـرخـــرابی که به تو رو بِکُنــد آباد اسـت

شُــــده زندانیِ خـود ، هرکه زِ تو آزاد است

قـــرن هـا آمـدو هستی ،تو و خاک قدمـت

ریـزه خــــوارانِ تو دیـدند عــطا و کرمت

خـادمیـن تـو ز ادوار کهــن تــا امــــروز

همگـی معتقـــدِ معجــزه هــا از سرِ سـوز

زائرانند همــه کَفتـَــــرِ جَلـدِ حـرمــــت

باز درهایِ بهشت اسـت به مُهـــرو قلمــت

بــا بـرادر و پــدر کـــرده تحمّـــل دوران

پدری پاک تر از گُل ،همـــه عمــرش زندان

هــرکه بـر آلِ پیمبـــر ستـم و ظلــم نمود

رفت در قعـرِ جهنّـم و در آن ظلـم غنــــود

بـس گلِ نازو لطیفی که در این بستـان است

تا به خاکِ قدمت کرد طواف از خــود رســت

گـرچه از مـرقدتان تا به خـراسان دور است

عطـــر گل با همـه ی فاصله ها مقدور است

هـرکه قصدش عتبات است و حریمِ محبـوب

حَــرَمِ توست سرآغازو سـرانجام ،چه خوب

زائــرانی کــه بــه پــابـوسِ برادر رفتنـد

بوده چـاووشی اشان از حــرمت ، سرمستند

نورِ درگــــاهِ شمـا بر دل و جـانِ آنهـاست

هــریکی پرچمی از کـاخ و بزرگیّ شمـاست

هســــت از گنبــدتان بارقـه ی شعر وزان

گـل و گلدستــه ی ایوانِ شمـا مهـــروزان

هـرچه یَاس است به یک دیدنتان برباد است

از گلِ مهـــرِ شمــا خــاطره ها دریاد است

گفتـه شـد از پـدران با پسـران تا امـــروز

هــــرکسی بست دخیلی به شما از سر سوز

دسـت خالی نه که با دستِ پراز یاری رفــت

مشکلــش حــل شدو با بارِ سبکباری رفـت

صبحگاهان که به رودِ تو طــراوت جاریسـت

چاره ی درد فقـط یک نگــه از تو ، کافیست

بـرکـــتِ داده ی از سویِ خـدا بر شهــری

تو همـان کــوهِ بلنـدی که زِ پستی قهــری

هـرکه دستـش به تو و دامـــن تو آویـــزد

هـرچه خیــراست زِ دست تو به پایش ریـزد

آمدی، شد دگـر از عـرش به مـا آمــدو شـد

از همین رو همـــه ی شرّو بلا از مـا شـــد

هــرکه آویخت به کُنــجِ درو دیــوارِ شمــا

دید از بخشــشِ دستـانِ شما ،معجزه هــا

طـوطیـا خـاکِ رهِ توست که بر دیده کشیـم

انتـــظارِ فرج از حضرتِ نادیده کشیـــــم

از شمیـمِ خوشِ پیمانه ی مهــدی مستیــم

منتظـر بر نگهــی از طـــرفِ او هستیــــم.

 احمدیزدانی(کوتوال)

دوستانی دلخوش و جمعی خراب

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲ ب.ظ

دوستانی دلخوش و جمعی خراب

فارغ از سرما و سوز آفتاب

بیخیال از دردو داغ مردمان

شادمان ازمعصیّت،مست ازشراب

 

بیغم و بی دردو سرتا پا گناه

رفته از فرط گناه تا قعرچاه

بیغمانِ بیغمانِ بیغمان

غرق گمراهی به ظاهر سـر به راه

رنجها بود از پدر، خرجش مرا

پول کالائی بدون هر بها

مادران دلخوش به فرزندانِ خود

در دفاع از ما خدای مهرها

اندک اندک نوجوانی شد تمام

شخصیّت تثبیت شد با ننگ ونام

شسته دست ازدفتر و درس و کلاس

مانده هرآغاز از ما ناتمام

با جوانی وارد عالم شدیم

یک به یک رفتند از ما ،کم شدیم

هر سقوطی از گناه آغـاز شد

بر ضمیر دین خود ماتم شدیم

کم کم آمد دست اسرائیلیان

پای فرهنگ خراب غربیان 

ریختند چون برگ در هرگوشه ای

با خمینی پاشدیم از جایمان

بارها یزدان به من خدمت نمود

راه را روشن و با حکمت نمود

دوستانی با سقوط سخت خود

مرگ عرض اندام با قدرت نمود

من ولی دارم حکایت بیشتر

با تاهّل شد  رعایت بیشتر

زیرو روی بیشماری دیده ام

شد وجودم با خدایم خویش تر

دردو رنجم رفت هم بار کَجَم

عشق شد مهمانِ دنیای لجم

شد تمام هستیم خوف و رجا

داد خالق نوش از جام حجم

رفته بوئیدم گلاب توبه را

خوردم از زمزم من آب توبه را

جسم و جانم پاک شد از مهر او

حس نمودم آفتاب توبه را

در به پاکی ها گشودم روزو شب

کسب پاکی ها نمودم روزو شب

خورده فـرزندان من رزق حلال

خالق خود را ستودم روزو شب

حالیه در گوشه ای آرام من

سر بزیرو بنده هستم ،رام من

مینویسم خاطرات رفته را

هست شیرین زندگی در کام من

 

شب طولانی و دلسرد زمستانی دوست

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ

شب طولانی و دلسرد زمستانی ، دوست

دشمنی شد همه ی عاشقیِ جانی ، دوست

ملتهــــب از تو تمـــــام لحظات عمـــــرم

در دلت آتشی از کینه ی پنهانی ، دوست

 

بنــده ی عشقــــم و دلبسته ی باران هستم

همـــرهِ کـــوچک یاران و رفیقـــان هستم

هم نشینی شده طــــوفان زده آسیب به گل

گلِ زخمــــیِ بهـــــاران به زمستان هستم

 

میشــــود قــــاصد ظلمـــت به جهنّم برود

برسد فرصت شادی و شـــب غــــم برود

گل بیاید بنشیند به ســر سفـــره ی خـــود

شکّ و تردید و آینــــده ی مبهــــــم برود

 

میشود فصل زمستان بشود مثــــل بهـــار

میشـــــود پیــــرزنی بچّــــه بزاید این بار

میشـــــود اینهمـــــه امّیــــد نباشـــد واهی

میشـــود تا همگی گشته به یکدیگــــر یار

احمدیزدانی

باز دست و پای دل لرزان شده

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ

باز دست و پای دل لرزان شده

وقت دلداری دلداران شده

بوی باروت و غم و خون آمده

مکرهایِ فوق افسون آمده 

باز مظلومان فوج شیعیان

مانده تنها و غریب و بی امان

کربلای دیگری پیدا شده

بادهای صرصری پیدا شده

داعش آمد این میان با ظلـم خویش

میزند آتش جهان با ظلم خویش

بر فلسطین و عراق آمد ستم

سوریه و در یمن هم بازهم

باد وهّابی و تکفیری رسید

جامه های شیعیان از هم درید

با نشستن مشکلی آسان نشد

گرگ زاده هیچگاه انسان نشد

وقت هوشیاری و همراهی شده

ظلم با اذناب خود راهی شده

قرنها این نقشه ها را داشتند

از همین رو غاصبان را کاشتند

ای خمینی نور باران قبر تو

حامل پند است و باران ابر تو

یکسره انذار دادی مسلمین

دستها رو از شیاطین زمین

رهبر ما حضرت سیّد علیست

راه روشن ،مایه اش یک یاعلیست

اشعار احمدیزدانی

در این وبلاگ اشعار گاهاً خام و بازنگری نشده که ممکن است دارای عیوبی هم باشند از شاعر معاصر احمدیزدانی با تخلّص کوتوال در دسترس علاقمندان شعرو ادب فارسی قرار دارد

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی