عاشقی دلداده بود ، آموزگار
زد زمینش در تصادف روزگار
انقلابی بود کشور ، ملتهب
گشته بر امر معاش خود دچار
جنگ شد آغاز ، درمان سخت شد
مشکلاتش بار شد بر روی بار
دل اسیر قامت بیمار بود
لطف تدریس از برایش شد فشار
درد وجدان رفت در عمق وجود
کرده احساس خیانت ، بیقرار
دید در رویایِ خود ، نسل بشر
بی سلاح عشق هر یک یک شکار
هرمعلّم لازم است تا با خِرَد
داده از مهرش به هستی اعتبار
از مهارتهای خوب زندگی ،
گفتگو کردن و رقص جویبار
صبر و خلّاقیّت و عفو و گذشت
معتقد بودن و در ره استوار
دوستی با جانور ،عشق وطن
لذّت از برگ درختان و بهار
شادبودن ، شادمانی ، رویِ خوش
بوی گلها، گوش دادن با وقار
اعتماد و عاشقی ، گنجِ سکوت
راستگوئی ، راست بودن ، ابتکار
با محبّت با مدارا حِلم و دین
بهره از ایمان راسخ ، بی شعار
دیدنِ خالق درون لحظه ها
شرم کردن از ستم با اقتدار ،
همرهِ گلهای زیبای دگر
کرده در درسش به شاگردان نثار
دید و دید و غم وجودش را گرفت
ترک کرد او کارِ خود را زار زار
در پیِ کارِ دگر رفت و از او
مانده خاکستر از آتش یادگار
نازنینانِ معلّم ، عاشقی ،
هست تنها شیوه ی مطلوب کار
روزتان آمد ، مبارک بادتان
روز عشق و روز شور و افتخار.
#احمد_یزدانی
آسمان شاهد ، زمین شاهد ، خدایا گـــــوش دار
آی آقائـــی که پســتـــی داری و میـــــزی وکـار
مردمـــان یا همــوطـــن هستند یا هـــم نــوع تو
سخـــت درگیـــــرند در تغییـــر وضــــعِ روزگار
بیست و پنـــج قـــرن حاکمیّت با نظامِ زورو زر
دادن تغییر آن سخت اســـت و رنجـــش بیشمار
کار پایان یافــــت اکنـــون وقــتِ تثبیت و تلاش
بهتــــر آن باشــــد که همراهی کنیم و کارو کار
تا زمــــانـــی که به پشت میـــــز داری اقتــــدار
فــــرصتــی داری برای کار ،کـــــم کن از شعار
اهــــل دل گفتنــد مدیریّت ضعیف و خسته است
دوربـــاد از ســـــاحتِ فــــــرزانگانِ ایــن دیــار
آدم شــایستــــه و لایق ، مـــــدیرِ حـــق مــــدار
گــرچه بسیار است ، کافی نیست در این کارزار
خوب برایت نکته ای میگویم و زحمت کم است
وای از روزی کـــه برگــــردد ورق ،پـایانِ کـار
آن زمـــــان تنهــــا خدا باید بفــــریادت رســـــد
هــــرچه منفــــی هســـت میگـردد برای تو نثار