عمرِ من است و جاده ،کولی عاشقم من
مزرعه ای پر از عشق ،قلب شقایقم من
جوهر جانِ خلقت ،نبضِ تپنده ی آن
منتظر حلولم ، چشم و دقایقم من
هرچه بگوئی آنم ، خطِّ سفید جاده
عشقِ شب و رسیدن، راهی ِ ملحقم من .
یک عمر بوده مسافر وَ در سفر
چشمان جاده وَ چشمانت همسفر
مانده است بوی تو در خاطرات راه
نفرین به داسِ جدائی و بر تَبَر.
احمد یزدانی