زندگی رفتن و راه من و توست
وسعتش عمق نگاه من و توست
زندگی مجمعی از اضداد است
معنیش شادی و آه من و توست
زندگی جمع طپش های دل است
لحظه ها ظلمت و ماه من و توست
زندگی باور خوبی و بدیست
شام و گاهی چو پگاه من و توست
زندگی جهل و خردمندی ماست
آخرش خیر و گناه من و توست
زندگی خاطره های بشر است
سنگری که چو پناه من و توست.
آه ، شب این همه زیبا مگر امکان دارد؟
ماه گوئی که چو انسان ببدن جان دارد
هر ستاره که بچشمک زدنش مشغول است
بدلش عالمی از حکمت جانان دارد .
از هم نفسی کنار تو مسرورم
از دوری روی ماه تو رنجورم
یک عالمه دل برای تو میلرزد
در عالمشان چو وصله ای ناجورم .
آه ای خاک تیره نفرینت
شرم بر معرفت و آئینت
برده ای گل و داده ای ماتم
تف به تو ، بر شرافت و دینت
گلهای پرپر ما را ندیده اند
راحت به گوشه ی خلوت پریده اند
بستند چشم حقیقت، گشوده اند
آتش به میهن و راهش بریده اند
اینها اسیر بلای هوای خود ،
تا وعده گاه جهنّم رسیده اند
یک گام فاصله دارند آتش است
آن سرزمین که بسویش خزیده اند.
خسته ای هستم که تو خواب منی
چشمه ای هستم که تو آب منی
بال پرواز منی ، اوجم توئی
فکروذکر من ، غم ناب منی .
من بدم خود معترف هستم به آن
از تو که نیکی چرا بد شد عیان
این جهان چون مزرعه باشد همه
کِشته ی خود را درو کرده در آن.
دوباره قصّه ی حکّام معزول است در اینجا
همانهائی که مردم طردشان کردند با تی پا
دوباره با خیال خوش شتر در خواب میبیند
که رفته در میان پنبه زار و میچرد آنجا.
چون انرژی روبرو با کاهش است
فقر عالم سویه اش افزایش است
از برای سفره های مردمان
راه حل تنها کلید دانش است
غرب است که از غفلت ما آباد است
زیرا که به صید نخبگان استاد است
ما مرکز تربیت و آنها مصرف
آنچه نشود شنیده هم فریاد است.