یک سفینه نشست روی زمین
سرنشینان آن همه خوشگل
از کُراتِ دگر شدند اعزام
تا بخندیم و حل شود مشکل
یک رُباتش شروع به صحبت کرد
گفت از وضع مردم آنجا
قصدِ جاسوسی از زمین را داشت
اینچنین گفت قصّه را مجمل
گفت او در کُراتِ دیگر ، ما
عاطل و باطلیم و سرگردان
کاری از دست ما نمی آید
از بوروکراسیِ شدید ، خجل
رفته ما در اداره ها هرروز
از برای امور جاریِ خود
ماجراهایِ قیرو قیف حاکم
درد چون میکروبی قوی ناقل
دستهامان درازتر از پا
کرده ما متر اداره را هر روز
همه مشغول در نهایت هم
پشت بامی نمیشود کاهگل
اضطراب است و خونِ دل خوردن
سهم آنان که اهل قانونند
راحتند بیغمانِ بی قانون
پول و پارتی دو دلبر همدل
راحت است چون اداره ی مرّیخ
می چمند آدمان مرّیخی
حرف سربسته اینکه در آخر
کس ندارد سراغی از حاصل
حرف میزد ، تَشَر زدم گفتم؛
هست اینجا بهشتِ انسان ها
بروید ، از زمین ما بیرون
ما همه راحتیم و بی مشکل .
#احمد_یزدانی
#کوتوال_خندان
زلزله ، مست غروری تو و بی درمانی
خوره ی روح و روانی ،گُسل تهرانی
غدّه ای دائمی هستی وَ حکایت داری
زخمِ بدخیم و تکاننده ی جرّاحانی
مایه ی رنجش و رنجاندن پیرامونی
وقتِ آرامش خودهم سبب طوفانی
مثل چنگیزی و ویرانی عالم کارت
اوج رسوائی و بدنام و بلای جانی
بسته ای دست نرون هم نفس ضحّاکی
گریه ی عاقل و خندیدن نادانانی
بارِ کج هستی و هرگز نرسی تا مقصد
جاده ای صعبی و مثل شب گورستانی
آتشی در خودِ خویشت که بسوزی دائم
لرزشت کرده هویدا که چه بی بنیانی.
#احمد_یزدانی
شد بجان جامعه افیون بلا
مثل قاتل می کند آدمکشی
میدهد در ابتدا شادی ، سپس
می برد انسان بسوی خودکشی
یک دو روزی در ورای ابر ها
بعد از آن بر تو رساند ناخوشی
حاصلش با باطن تلخش یکی است
تلخ کامی را به آغوشت کشی
هرچه غرقش میشوی آلوده تر
میشوی تسلیم او بی سرکشی
باورش سخت است باور کن شما
راهها چون بسته شد خود می کشی
خدایا گوشه ی چشمی بفرما
که هر رنجی شود رحمت به لطفت
بکن شادی برایم غُصّه ها را
شود ناراحتی راحت ز لطفت
بکن تاریکیم را نور خالق
بده پایان شب فرقت به لطفت
بکن زشتی به زیبائی مبدّل
گرفتاری مده شدّت به لطفت
شود هر قهر از من مهربانی
بده آرامش و عزّت به لطفت
بکن امکان پذیر هر کار سختم
بکن ترسم تو امنیّت به لطفت
خداوندا تو تنها تکیه گاهی
بکن ضعف مرا قدرت به لطفت
تمام لحظه هایم را پر از عشق
بده در بندگی همّت به لطفت .
.
بگذر و از خانه قلبم برو
زلزله ام ، درد و پریشانیم
گفته و هرگز نشنیدی چرا؟
باعث بدبختی و ویرانیم
حادثه ام ، منتظر واقعم
دور شو من عنصر بحرانیم
دامن هرکس که بگیرد پَرَم
شعله ی سرکش و پشیمانیم
راه خودت را بکش و دور شو
ابر سیاه شب ظلمانیم .
.
عرّ و عرّ الاغ و طویله
تاپ و تاپ موتور توی سوله
واقّ و واقّ سگ و نیمه شب ها
صخره با یک پلنگ و سه توله
زندگی با همه پیچ و خم ها
سدّ راه بشر مثل غوله
مرد و مردانه باید که جنگید
کم بیاری میشی یک کوتوله .
.
عطرغدیرآمده، عید امامت بُوَد
عرض ادب برولی ،غرق فتاوا غدیر
شیعه زجان شادمان روز ولایت عزیز
شاخه طوبا غدیر،مبدأ و مأوا غدیر
خصلت والای حق بخشش بی منّت است
داده به دنیا نشان،روح عطایا غدیر
هست یقین ریشۀمحض به تصمیم حق
آورد اقرار را ،همره احصا غدیر
اصل و اساس خردازسرِاحسان وخیر
مانده به ما ازغدیر،مامن جانها غدیر
حق همه ازحق بود،نیکی مطلق بود
مظهر حق مرتضی، عرصه ایفا غدیر
حضرت مولای ما،در پی فرصت نبود
امر شد از ذات حق،امر ز بالا غدیر
زاویه زد نفس در عرصه گه مصلحت
تا که پذیرفته شد منطق والا غدیر .
چنان گل ساده ای تا بی نهایت
خردمندی ، بزرگ و با کفایت
چو ساحل امن و چون دریا عمیقی
بُوَد هر اهل عشقی مبتلایت
گوهر هستی تو را پیرایه ای نیست
هنر کم می نمایاند برایت
تفکّر در حریمت مانده مسکوت
اصالت مانده در اصل و بهایت
چنان باغ انار مُلک اجداد
پر از میوه وجود با صفایت
در این دوران سخت بی وفائی ،
کند حفظ از بد دوران خدایت .
خلف حضرت زهرائی و از خوبانی
در غدیر خم تاریخ جهان پیمانی
نور خورشیدی و بر شاه و گدا می تابی
قاصد خوبی و خیر از طرف جانانی
مهربان تر ز پدر مثل برادر یاری
سربلندتر ز قلل ، صخره کوهستانی
سخنانت همه با منطق قرآن زیبا
سیّد و سرور و سردار خداجویانی