گلهای پرپر خود را ندیده اند
با دیگران به توافق رسیده اند
بستند چشم حقیقت شناس خود
بال خیال و خلوت غربت خریده اند
اینها اسیر بلای گمان خود ،
هر خرمنی که دیده به آتش کشیده اند
درگیر عالم رویا و وعده ها
باور نموده هرآنچه شنیده اند
دیدند مهربانی و باور نکرده اند
از مام میهن خود دل بریده اند
با خانه قهر کرده و رفتند در سکوت
جز بی وفائی دوران نچیده اند .
دادم به زن وبچّه ی خود وعده فراوان
گفتم سخن از زندگی راحت و آسان
گفتم همگی منتظر معجزه باشید
حل میشود هر مسئله با قدرت ایمان
زیرا که شده وعده ی دلشادی و خوبی
از سوی کسانی همه از قلّه نشینان
از شادی و آسایششان گفته سخن ها
من دادِ سخن داده بعنوان پدرجان
اکنون شده ام پیرو نشد وعده محقّق
پاسخ نتوانم بدهم من به جوانان
گردیده طلبکار و بدهکار و خرابم
درمانده شدم از سخن سرد عزیزان
ماندم به درون گِل نادانی خود من
تقصیر من است عجز وکیلان و وزیران؟
آنان که مرا قبله ی جان بوده همیشه
با بی عملی کرده غنی را چو فقیران؟
از دست گناهی که نکردم شده محکوم
چوپان شده گرگی که ندارد غم دوران
شرمنده ام از هموطنان از همه اقوام ،
از بس که دفاع کرده ام از وازَد میدان.
نقّاش تو ، من شاعر
نقش از تو و از من دل
عاشق ز خدا خواهم
مهرش شَوَدَم شامل
با لطف نگاه خود
دورم کند از مُهمِل
شعری بسرایم تا
باشد به عمل عامل
از حال وطن گفته
با حوصله و کامل
تا مانده به دوران ها
از خرمن ما حاصل
از این جهت اکنون من
دنباله کنم خوشدل
شعری که در آن باشد
احوال وطن مجمل.
تو هادی چوپانی
از نسل دلیرانی
آزاده ای از ایران
آوازه دورانی
یک صخره بی همتا
چون گنج سلیمانی
شاهکار خداوندی
عشق همه ایرانی
بر بام جهان هستی
الگوی جوانانی
یک گرگ خطرناکی
از شیرشکارانی
جنگیده ای از جانت
مفهوم برلیانی
با هموطنان یگرنگ
افسانه دورانی
در کشور خود راحت
بر میهن خود جانی
غرّنده و شیراوژن
توفنده چو طوفانی
بر مدّعیان خود
شوریده و طغیانی
بی غلّ و غَشی ، چشمه
شیرازی خندانی
الماس تراشیده
روشن و درخشانی
دنیا شده تسلیمت
رند همه دورانی
خاک وطنت سرمه
بر روی دو چشمانی.
وقتی توئی همراهم
بیراهه شود راهم
با عشق تو خوشحالم
خشکیده شود آهم
من زائر آغوشت
چون بنده درگاهم
دلبسته بتو یک عمر
خوشحال که تو شاهم
دریاب مرا ای عشق
با بودن تو ماهم
وقتی تو نباشی من
راهی بسوی چاهم
آوازه توئی ای عشق
از قدرتت آگاهم .
همیشه عاشق و در پای کارم
غلام عشقم و او هست یارم
تمام راهها را ره سپردم
شدم صدبار زنده با مردم
همه آتش و آب و خاک هستم
به یک فرمان به امر باد هستم
که تا دامن بسوزم از صبوری
نبینم بار دیگر روی دوری .
kootevall.blog.ir
ترک شود چون هوی رُخ بنماید خدا
پر زدن از خاک تا قلعه ی افسانه ها
صخره رود زیر پا تکیه به تخت جهان
خار شود دسته گل کاخ نشین از وفا
داده به دنیا پیام ، درس محبّت و عشق
قصّه ی اوّل شروع ، درس وفا ابتدا ،
راه وصول خیر و خوبی در نماز افتاد
خالق به این واجب پیام روشنش را داد
اهل نماز ایمن ز هر زشتی و بیدادند
با ترک واجب می شود دنیای شیطان شاد .
وقتی نمازت شد تورا راهی برای حق
هر سجده ات همچون گذرگاهی برای حق
وقتی خدا باشد میان رود جان جاری،
هر رکعتت باشد نظرگاهی برای حق .
سلام ای فصل رنگارنگ پائیز
سلام ای قاصد عشق شرر خیز
سلام ای چیره دست شور پرور
که از غم بوده هر روز تو لبریز
سلام ای برگهای قرمز و زرد
سلام ای خشّ و خش های پر ازدرد
درود ای سرخ گون زرد آسا
که پیچ و تاب تو افسانه انگیز
سلام ای ابرهای پاره پاره
پیام اشک و لبخندی دوباره
سلام ای دسته های زاغ غمگین
کلاغ پیر و فریادی غم انگیز
سلام ای انتظار عاشقانه
بهار دل سپردن بی بهانه
سلام ای قاصد فصل زمستان
دلم با درد پژمردن گلاویز .