شفّاف چو نمرود خروشان یاران
پاکیزه تر از برف زمستان یاران
با سابقه ای تمیز و احساسی پاک
بازوی گذر ز مرز بحران یاران.
.
سرشادی کوچه ها پس از بارانم
یک خاطره از زیارت یارانم
در حادثه های پیش رو با قدرت
همراه تمام مردم ایرانم
بنده ات هستم خدای بی مثال
بنده ای دلبسته هستم ، کوتِوال
رهروی از رهروان راه تو
دلخور از بیهودگی ها ، ابتذال
قادر و کامل تو هستی مهربان
در نبودت میشوم آشفته حال ،
روبرویم یک فراز تازه است
یاد تو جان مرا سازد زلال
منتظر هستم خدا ، دستم بگیر
لطف خود را کن نثارم ذوالجلال
میدرخشد چشم ها در چهره ات
شبچراغ است و چو یاقوت کمال
عاشق زیبائی و روح توام
خلوتی فارغ ز هر نوع قیل و قال
از لطافت مثل و مانندت کجاست؟
در بزرگی بینظیر و بی زوال
گل خجالت میکشد از حُسن تو
مثل چشمه جاری و روشن ، زلال
ساده گی زیبائی است و ساده ای
از تو فرمان از من امرت امتثال .
پیرمرد از تبار طوفان بود
همه ی عمر خود به زندان بود
چون ابوذر سخن به حق میگفت
راوی عمق و روح قرآن بود
در زمان اسارت مردم
مرهم درد مستمندان بود
او گذشت از دوروزه دنیایش
پدری از برای ایران بود
در خطبه ی جمعه گفت با سوز خطیب
مردود گروهی از مدیران شده اند
پیچیده بخود و با تاسّف گفتم
مانند نماز بی وضویان شده اند
میکند نفرین و میگوید که میخواهم تو را
مانده ام در قهر و لطف دوره دیوانه ها
صنعت و سرعت بهمراه جنون برتری
کرده است کاخ محبّت را چنان ویرانه ها
پادگان نیست گروه ادبی آقایان
ما چو سرباز و شما بوده چنان سرهنگان
اگر حرف و سخنی هست چه بهتر منشور
بنویسید و بخواهید عمل گردد آن
این که بین سخنان دو نفر افتاده
یا گمان کرده که هستید رئیس میدان
میشود دردسر و نیست برایش حاصل
ریشه ی تفرقه باشد نه رفاقت هامان
هر سری سلطنتی دارد و سلطان باشد
نکته سنجند ادیبان و سخن پردازان
این سخن ها که بیان شد سرِ یک آغاز است
قدم اوّل راهی که ندارد پایان .
احمد یزدانی
رفته دل در سجده گاه بی نیاز
از مسیر راه آرامش ، نماز
سجده بر روی زمین از آسمان
چون زمین خود آسمانی از نیاز
زیر پا را دید او از آسمان
جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز
خوب و بد در جنب هم درگیر هم
کهکشانها نورو نورو راه باز
میکند هر دل به عشقی انتخاب
راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز
کوتوال
روح والا از رذائل خالی است
امر خالق بردن از خوشحالی است
عالمی دارد سپیده در نماز
حسّ خوب و ایده آل و عالی است .
.
درگیر و داغدارم و ویرانه منزلم
جغدم ، خرابه به پیرانه ، منزلم
از بس که خوانده ام سر ویرانه های دل
چون تکیه ی عزاست فقیرانه منزلم .
.