حمله ها بی صدا و بی پروا
شیمیائی و رو به ملّت ها
حمله هائی توسّط امواج
در فضای مجازی ، از بالا
با کمک از رسانه ، اینترنت
کرده آلوده چشم و دلها را
گریه دارد ، فضای اوضاعی،
که شد حاکم ز نت در این دنیا
یکطرف دانش است و لازم هست
یکطرف ریشه ی خیانت ها
همچنان تیغ دست جرّاحان
زندگی بخش و قاتل جان ها
هر دروغی که میلشان باشد
گفته شیطان صفت و بی مبنا
طمعی مستمر و ننگ آلود
رو به بنیان خانه ها ،هرجا
دشمنان در خیال خوش هستند
آخرین حربه رو شد از آنها
پنبه دانه به خواب می بینند
از جوانان هوا رود رویا
ملّت باوقار ما ایران
می زند سیلی مناسب را
گرچه از رو نمیرود دشمن
این چنین است وضع دشمن ها
واقعاً تا کجا بشر برود؟
بی مهار و لگام خود آنجا؟
عکس و آدرس اگر شود مبنا
رو شود چهره های آی پی ها
چهره ها واقعی شود ، دیگر
میشود راز فاسدان افشا
وَ بماند چو لکّه ی ننگی
هرکسی کج نهد قدم ها را
چون زمان نفوذ سرویس است
نرسد حرف حق به اجرا تا
کارگر باشد حربه ی شیطان
همه ی فتنه از نفوذی ها
کار خود را خیانت انگارم
ننویسم اگر حقیقت را .
احمد یزدانی
.
بنام خدا
شیعیانیم و غدیرخُم اَمان
هست راز خلقت کون و مکان
مدّعامان خطبه ی پیغمبر است
خطبه ای روشن تر از آب روان
در تلاطم های سخت روزگار
با ولایت امن میماند جهان
در غدیرخم پیمبر اینچنین
گفت با جمعیّتی از پیروان
هرکه را مولای او باشم، علی
هست مولایش یقیناً ، بیگمان
راه و رسم شیعیان آزادگیست
خیر جاری هر امام پاکمان
رهبرانی یک به یک آزاده تر
گوهر خاکندو نور آسمان
یازده تن آمدندو رفته اند
غایبند آقایمان ،مولایمان
جای ایشان مستقر باشد ولی
عالِمی آگاه به اوضاع زمان
زیرِ رگبارو هجوم تهمتیم
میزنند تهمت به ما مستکبران
اختلاف ما و شیطان بزرگ
هست از روی زمین تا آسمان
اتّکا دارد به جنگ افزارها
ما به خود بر راه و بر ایمانمان
عدّه ای کم بوده اکنون شد زیاد
پیروان مذهب ما در جهان
حوزه های دین همیشه حاضرند
چون چراغی در ره جویندگان
در تمام عمر عالم ، طاغیان
بوده اند در روبروی عالِمان
این زمان هم مثل ادوار دگر
رخ به رخ هستیم با فرعونیان
چونکه اهل خدعه ها و حیله اند
رفته در جلدو لباس مُصلحان
سربزیرو محکم و مردانه ایم
در پناه حضرت صاحب زمان
تاکنون از ما کسی جنگی ندید
جز دفاع از ساحت ایمانمان
مطمئن هستیم در عصر جدید
میشوند همراه حق آزادگان
چاره دردِ زمان حاضر است
اصل تبیینِ غدیرِ شیعیان .
بهترین اوقات عمرم رفت در غفلت هدر
خرج شد از من جوانی در مسیری پر خطر
زیر پایم کوهی از آهن، دویدم روزو شب
هرچه پیدا کرده ام خوردند مشتی بدگوهر
من ندیدم یک محبت خالی از رنگ و ریا
هرچه دیدم مثل کابوسی پراز خوف و خطر
بوده اطرافم پر از گرگان، به ظاهر آدمی
چون مگس ها گرد شیرینی، به جانم حمله ور
هرچه خواندم از بزرگان یا شنیدم در جهان
بود یک گوشم چو در، دروازه آن گوش دگر
تاکه روحم از گرفتاری به قرآن سرکشید
سرزدن از من و تحویلم گرفت او بیشتر
روزگارم را عوض کردو دلم شد غرق نور
بارالها شکر می گویم تورا ، ای تاج سر
بنده ای از بندگانت هستم و اکنون خوشم
اینکه راهم را نشان دادی خدا با یک نظر
در رهت محکم بکوبم پای خود را بر زمین
تا روم از آن مسیری که تو باشی راهور
چون که قرآن را نمودی معجز ختم رسول
شک ندارم هست تنها راه حل و دفع شر
کربلا بودو سه گونه شخصیّت
هرکدامی کرده راهی تولیت
اوّلین آن حسین ابن علی(ع)
روبرو با ظلم از حاکمیّت
با یزید او پنجه در پنجه شده
چون ندارد با ستم او سنخیّت
خون خود را داده با یاران ، همه
در رهِ آزادگی ، با تَمشیّت
آبرو میخواهد او ، نه آب و رو
داد دنیا را برای حیثیّت
دوّمین فرد است در آنجا یزید
جابر است و دور از هر حُرّیّت
با مخالف اهل سازش نیست او
سر بُرید از مظهرِ وحدانیّت
آبرو را داد و قدرت را خرید
شد نمادِ ظلم در اسلامیّت
سوّمین باشد عُمر فرزند سعد
اهلِ خرما و خدا و اذیّت
نه به دنیایش رسید نه آخرت
بی کلاه و مانده از انسانیّت
طالب قدرت و خوشنامیست او
هردو را داد از کَفَش بی حمّیت
بیگمان ما نیستیم همچون حسین
یا یزید پست و رذل ، بی تربیّت
در درون ما عُمر فرزندِ سعد
لانه دارد بیش و کم ؛ بی خاصیّت
هم به میخ و هم به نعل میکوبد او
می کنیم ماهم از او تابعیّت
گهگداری در پیِ خرما روان
گاه خدا را خواسته با جدّیّت
چشمی از ما در پیِ خاکِ ری است
چشمِ دیگر احترام جمعیّت
حال تکلیف این میانه روشن است
من که میترسم ، ندارم امنیّت
بارالها ، غفلت از ما دور کن
در دل ما تو بتاب الوهیّت
جنسِ ما خرما ، خدا ،ازهر دوتا
میکند این آن و آن این تقویّت
جز چراغ علم و دانش ، بندگی
نیست راهِ چاره ، دارد تسلیّت
راهِ حل تنها شما هستی خدا
وامنه یک لحظه در انانیّت
از عُمر فرزندِ سعد گشتن خدا
حفظ فرمائید با رحمانیّت.
#احمدیزدانی
به پشیزی نمی خرد مهدی (عج)
شعرهائی که نام از او بردی
مدّعی گفت و رفت و من ماندم
گوشه ی انزوا ، به دلسردی
آمد آقا بخواب من آنشب
گفت شاعر ، منم که میخواندی
غم نخور ، گوشه گیریت بیجاست
بذرِ گل را قشنگ افشاندی
در گلستان تو گل است فقط
یاس و لاله و عطرِ داودی
نغمه ات را بزن ، ادامه بده
راه تو راهِ هر خردمندی
زیرِ چشم و نگاهِ ما هستی
طعنه هایِ به تو شود عادی
تو به راهت برو ، یقین کن که؛
جز خدا نیست هیچکس عددی
او نخواهد ، چگونه کارگر است؟
نیّت بد وَ زخمِ نامردی؟
بودو نابوده از خداوند است
منتظر باش تا رسد مددی
مطلبی را تو با دوازده بیت
بنویس و بکن از آن شادی
میدهم من مرادو مطلبِ تو
میرسد وعده ی خداوندی.
احمد یزدانی