رستم زمین نهاد کله زیر پایتان
میهن گریست مداوم و بی امان
دادید جان و جهان را برای دین
شد بارور درخت وطن در قفایتان
بر خوان خالقتان میهمانی است
هستید عزیز به نزد خدایتان
خون شهید بیمه گر مرز و بوم ماست
دارد ضمانت یزدان بقایتان
دریا شود مرکّب و جنگل اگر قلم
کم باشد از برای نوشتن برایتان .
.
یا حسین ابن علی ، دلبستگانت آمدند
یا حسین ابن علی، وابستگانت آمدند
از تمامی جهان بر سر زنان، سینه زنان؛
عاشقانت ، پاکبازان ،اخترانت آمدند
گوئیا شصت ویک هجری رسید از گرد راه
گفتی هل من ناصر آقا شیعیانت آمدند
عشق تو در خونشان مثل هوای زندگیست
تو ندا دادی و از دردی کشانت آمدند
تو تمام هستی ما مستی ما یا حسین
خنده کن سالارما ، گریه کنانت آمدند
چشم دنیا خیره شد بر زائرانت یا حسین
گوئیا از برکه ها نیلوفرانت آمدند
تو امام ما و ارباب تمام کائنات
حاکم دلها شمائی ، نوکرانت آمدند
نینوا غرق عزا غرق غم جانکاه تو
دید با چشمان خود کرّوبیانت آمدند
گفت یزدانی به راه شیری غشاق تو
یک ستاره از دل صد کهکشانت آمدند .
.
در عالم ثبوت تو را دوست دارمت
در واقعیّت فرضم ندارمت
اثبات میکنم به تو عشقم عزیز من
هستم اسیر و گرفتار عالمت
دیوانه ی تو هستم و زنجیری جنون
جان میکُنم تو بخواهی فراهمت
پایان بده به غم و انتظار من
من را نکن بهانه ی اشک محرّمت
از عالم ثبوت گذشتم برای تو
من عاشق تو هستم و تصمیم محکمت .
.
ای سپیده ، چقدر زیبائی
تو برایم تمام دنیائی
نرو ، اینجا بمان بمان با من
تا شود کلبه ام تماشائی
میکنم خواهش از تو ای زیبا
تو عزیزی ، مرا تو رویائی
بروی روح من بهمراهت
می رود ، باز شب و تنهائی .
.
برای دیدن روی تو ای یار
به غربت سالها بودم گرفتار
ندیدم روی ماه نازنینت
ندیدم رنگ آرامش به یک بار
شب و روزم عجین با میگساری
و لایعقل بفکرت بوده هربار
اسیر روزگاران بوده از تو
نبود م راحتی در خواب و بیدار
شد هر تاری ز گیسویت برایم
طنابی که کشاندم تا سرِ دار
در آن غوغای عقل و عشق، آخر
حقیقت روبرویم شد پدیدار
رسیدم من به عشق خود سرانجام
شدم عاشق به روی عشق این بار
بنده ات هستم خدای بی مثال
بنده ای دلبسته هستم ، کوتِوال
رهروی از رهروان راه تو
دلخور از بیهودگی ها ، ابتذال
قادر و کامل تو هستی مهربان
در نبودت میشوم آشفته حال ،
روبرویم یک فراز تازه است
یاد تو جان مرا سازد زلال
منتظر هستم خدا ، دستم بگیر
لطف خود را کن نثارم ذوالجلال
میدرخشد چشم ها در چهره ات
شبچراغ است و چو یاقوت کمال
عاشق زیبائی و روح توام
خلوتی فارغ ز هر نوع قیل و قال
از لطافت مثل و مانندت کجاست؟
در بزرگی بینظیر و بی زوال
گل خجالت میکشد از حُسن تو
مثل چشمه جاری و روشن ، زلال
ساده گی زیبائی است و ساده ای
از تو فرمان از من امرت امتثال .
پادگان نیست گروه ادبی آقایان
ما چو سرباز و شما بوده چنان سرهنگان
اگر حرف و سخنی هست چه بهتر منشور
بنویسید و بخواهید عمل گردد آن
این که بین سخنان دو نفر افتاده
یا گمان کرده که هستید رئیس میدان
میشود دردسر و نیست برایش حاصل
ریشه ی تفرقه باشد نه رفاقت هامان
هر سری سلطنتی دارد و سلطان باشد
نکته سنجند ادیبان و سخن پردازان
این سخن ها که بیان شد سرِ یک آغاز است
قدم اوّل راهی که ندارد پایان .
احمد یزدانی
رفته دل در سجده گاه بی نیاز
از مسیر راه آرامش ، نماز
سجده بر روی زمین از آسمان
چون زمین خود آسمانی از نیاز
زیر پا را دید او از آسمان
جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز
خوب و بد در جنب هم درگیر هم
کهکشانها نورو نورو راه باز
میکند هر دل به عشقی انتخاب
راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز
کوتوال
رفته دل در سجده گاه بی نیاز
از مسیر راه آرامش ، نماز
سجده بر روی زمین از آسمان
چون زمین خود آسمانی از نیاز
زیر پا را دید او از آسمان
جنگ و صلح و عشق و نفرت ، رمزوراز
خوب و بد در جنب هم درگیر هم
کهکشانها نورو نورو راه باز
میکند هر دل به عشقی انتخاب
راهِ خود را ، راهِ بسته یا که باز
#احمد_یزدانی
عشقی تو وَ بوی خوب نانی به همه
آرامشِ خانه ای ، چو جانی به همه
نازِ نفسی ، سپیده دم ، شبنم و گل
موسیقی شادِ زندگانی به همه
چون چشمه زلالی و چو دریا موّاج
سرزندگی آب روانی به همه
آسایشِ در شبی ، خیالی راحت
صبری تو وَ اسرار جهانی به همه
سرسبزی جنگلی ، بلوطی ، راشی
کاجی تو وَ چون سَروِ چمانی به همه
در جوی روانِ زندگانی جشنی
دریای وسیع و بیکرانی به همه .
احمد یزدانی