میدهی تاوان این ظلم و جنایت های خود
نیست سال شصت و هفت و آن خیانت های خود
شسته از جان دست ها را چون فلسطین شک نکن
میروی در گور غصبت با رذالت های خود .
ذرّه ای هستم ز خاک این دیار
کرده همراهی هرکس پای کار
خائنان چند چهره نزد من ،
بوده مانند خسی بی اعتبار.
همواره نشسته بود در جای خودش
مخفی شده در پناه رویای خودش
سعیی ننموده مزد آن می طلبید
زندانی در حصار دنیای خودش .
📆تاریخ ندیده مرد میدان چون تو
اسلام ندیده اهل ایمان چون تو
کردی تو وفا به عهد و پیمان با خلق
فرزند ندیده خاک ایران چون تو .
بانی الطاف و مهری آسمانی بوده ای
بهترین خلق خدای مهربانی بوده ای
کرده ای کاری که کارستان خجل در نزد او
تو همان وعده که داده شد نهانی بوده ای.
چشم ها بر در سفید از انتظار
گشته آزادی دوباره داغدار
تا به کی جنگ و گریز خیر و شر؟
تا به کی چشم انتظار و بیقرار ؟
نه جرئت گفتن از سعادت باشد
نه قدرت گفتن از حماقت باشد
دانستن انسان سبب نادانیست
خوشبختی واقعی جهالت باشد .
برای اهل قبله حق بود دستان یاریگر
و مسجد چون پناهگاهی که نام دیگرش سنگر
به پای کار ملّت هر که آمد سود خود را برد
و ملّت منتظر تا بار دیگر بر دهد باور .
هرکس که گفته سخن را به پیچ و تاب
دارد هدف که شود گفتگو خراب
حرف حساب تمامش دو جمله است
هر کشمکش نوشتن خط است روی آب
نمیدانی چه می بینم من از خون درخت تاک
هر آنکس خورده است یک جرعه از آن رفته تا افلاک
بیا بنشین کنار من که شاید پادهد روزی
تو هم نوشیده از آن تا شود دنیا و دینت پاک.