حسّ باران را نداری خیس از آبی تو
فقط
عالمی برپا شد و در رختخوابی تو فقط
مشکل با ریشه با بی ریشه در یک نکته است
بوده ای وازد تصوّر کرده نابی تو فقط.
#احمد_یزدانی
بهتر است این زمین شود دریا
از خجالت رَوَم به قعرش ، تا
بخورد مثل یونسم ماهی
که نبینم ستم به انسان ها .
رفت همراه نسیم قاصدک تنهائی
خوش خبر بود ،پراز بارقه ی زیبائی
همه ی درد وجودش نرسیدن ،ماندن
نگرانی بزرگش غم بی فردائی
احمدیزدانی
یک عمر بوده مسافر وَ در سفر
چشمان جاده وَ چشمانت همسفر
مانده است بوی تو در خاطرات راه
نفرین به داسِ جدائی و بر تَبَر.
احمد یزدانی
بی روی تو من برگ خزان دیده ی زردم
دور از نفست منجمد است بستر سردم
باران بهاری شو ، بشوی از رُخِ من رنج
بی تو پرِ از خشّ و خش، آکنده ی دردم.
کوتوال
@ahmadyazdany
💐🌿🍃🍁🌺🌸🌷🍀🌹🌻💞💐
گنجی همــه از طلا و مال و اموال
افتـــاد به خـــانه ام بدون نِک ونال
خوشحال شدم چنگ زدم در دامن
بیـــدار شــــدم من از صدای اطفال
من و ماه و شب و بیداری و عشق است و تو کم
تو نبـــاشی همــــه عــــــالم سیه و درد و ستم
بِشِکــن قفلِ قفس را و به مــــن ملحــــق شـــو
من و تو مــــا بِشَویم و نشــــود حاکـــــم غــــم