قوقنوس دل من با سفرش زد پرپر
شده از شعله ی او پُر همه ی کوچه و در
هیزم آتش جانم همه از خاطره ها
بوی گُل با سفر گـل نرود از دفتر
خاطراتی که در ایّام و همه لحظۀ آن
همچوخون رگ تاک است به پیمانه ی دهر
آن اُبُهت و صفا همرهِ با کارو تلاش
رفت همراهِ دگر عشق و صفا با ساغر
از لهیب تن تبدار و غمش یاد آرم
و مرامی که ازآن هست سخن ها در شهر
نازِ یک کوچه ی بن بست بزرگان کهن
میکشیدند به عزّت و رضایت با سر
یاد ایشان زده آتـش به همه هستی و دل
خون شد از دوری رویـش ودرختان بی بر