یک چشم پُر از اَشکِ نداری
آن یک پُرِ از ناله وَ زاری
در لب همه ناسپاسی و کفر
حالی تو برایِ شُکر داری؟
هستی تو گرسنـه و گرفتار
رنجیده ای و همیشه نادار
یک کم تو ببین خدای خودرا
شکری بحضورِ او بجای آر
پایانِ سیاهی و غم آید
مرگِ غم و دردو ماتم آید
باشکرو تلاش و کارو کوشش
خوشحالی وعشق ،نم نم آید
احمدیزدانی