اشعار احمدیزدانی

اشعار ذخیره و بازنگری نشده احمد یزدانی

۲۵ مطلب با موضوع «مثنوی» ثبت شده است

سُلکابن (مراسم علم بندان)

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ب.ظ

بنام خدا

مراسم #عَلَم_بندان_سُلکابُن

کرده ام من سفر به شعر آغاز

اشکور بوده مقصد پرواز

واقعاً سرزمین اسرار است

خطّه ی دین و دانش و کار است

نیّتم سُلکابُن و دیدارش

چشمه و مسجدِ گوهربارش

چشمه با تکدرختِ زیبایش

تاب گیسو و قدّ رعنایش

به به ، امشب مراسمِ خاص است

بینظیر است ؛ لطف عبّاس(ع) است

رسم دیرینه ی علم بندان

یک پدیده ز سوی مشتاقان

هرکه از این مراسم است آگاه 

می رسد وقت لازمش با آه

در شب هفتم از محرّم را

یاد اجداد میشود اجرا

دسته های عزا زنند بر سر

نوحه خوانند چو افسونگر

مسجدی سنّتی و دیرینه

منبری با هزار پیشینه

در سراشیبی عجیبی هست

مرکز مردمِ نجیبی هست

از جوانان و مردو زن ، پیران

عشق آنان بود علم بندان

ابتدا نوحه های بسیاری

خوانده خوبان نموده اند زاری

سینه های همه پریشان شد

از فداکاری شهیدان شد

خوانده از هیبتِ عَلَم مدّاح

کرده مردم ز سابقه آگاه

وَ سپس بسته های مخصوصی

آمدو باز شد به روبوسی

از تبرّک به جملگی دادند

همگی گفته اند از آن شادند

بعد از آن مردمان با ایمان

که ستونند هر یک از آنان

با سرود و شعار خوش آهنگ

بسته اند هر عَلَم به چندین رنگ

و سپس روضه خوانی زیبا

شده از اهل معرفت اجرا

بعد از اجرا ،غذای آوردند

حقّ مهمان به جای آوردند

من ندیدم به هیچ جا ، هرگز

اینچنین رسمِ فاخرو موجِز

ماند در سینه ام که شد تقدیم

تا شود ثبتِ سینه ی تقویم.

#احمدیزدانی 

 

از شهیدان خجالتی بکشیم

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ

اربعینی که گشت عالمگیر

عینکی از جنس شب برچشم داشت
روز را شب دیده وَ شب می نگاشت
اعتدال و حدّواسط هیچگاه
هرکجا پا میگذاشت او پرتگاه
دیگران را در دو حالت می‌شناخت
دوست یا دشمن ، جز این فرضی نداشت
تا رسیدیم ما به همدیگر شبی
گفت او بسیار و تَرکردم لبی
اینچنین گفتم سخن ای دوستان
با زبانی تازه در وزنی روان؛
***
عینکِ مشکیِ زمانه ،سلام
گفتگو با تو شد بهانه؛ سلام
میبرم من پناه به ذات خدا
چونکه وحشی است واژه ها ؛وَالّله
گرتورا هست فکرو ایده سیاه
من نمیبینم هر پدیده سیاه
قبل از هرچیز ابتدائاً من
با نگاهت مخالفم قطعاً
نیستم تیره ، نیستم من تار
روشنم من به لطفِ حضرتِ یار
شادم از کارِ انقلابیِ خود
عاشقِ منجیِ الهیِ خود
گرچه بسیار نارسائی هست
سودجوئی وَ بیوفائی هست
اختلاس و خیانتِ بسیار
میشود رو از عدّه ای هربار
از قطارِ بزرگِ نهضت ما
چه کسانی شدند پیاده ،خدا
آدمیزاده است و صدبازی
هرچه دارد دوباره ناراضی
غافل از اصل منطق دین است
مالِ دنیا خدایِ بیدین است
با حلال و حرام و بیعاری
میکنند بهر پول هرکاری
بذرِ تردیدو شک بیفشانند
همه را دزد مثلِ خود دانند
آنچه گفتم یک از هزاران است
بدنمائی نه خویِ انسان است
مرده روح غزل درون دلم
جانِ مولا تو عشق ، وابِهِلَم
میکشم من به مثنوی فریاد
می نویسم به داد از بیداد

مینویسم من از بزرگیِ دین

کربلا و خروشِ قلب غمین

میکنم اربعین به حق تصویر

اربعینی که گشت عالمگیر
سختیِ راه و مشکلات هم هست
جنگ با مشکلات کارم هست
بذرو تخم بدی نمیکارم
با تو فرقِ زیاد من دارم
مستمع باش و گوش کن حرفم
در زمستان سرد تو برفم
چونکه باریده ام شما آنگاه
بده پاسخ، نه با بدو بیراه
بعدِ پاسخ ببین تعمّقِ من
میکند زیرو رو تعلّقِ من
میپذیرم اگر به حق باشد
دوست دارم نظر که حق باشد
خوب ؛ ادامه دهم به لطفِ خدا
یا حقیقت رُخِ خودت بِنَما
تاکه با حق بسویِ تو آیَم
روز گردد رفیقِ شبهایم
با قلم مینویسم از امّید
شیعیان را کجا بُوَد تردید
تو ولی چون هوای تیره و تار
میکنی روزگار زیبا زار
مردمان را شما کنی تحقیر
میشماری بزرگ را تو حقیر
از نگاهِ تو فاسدند همه
بدو زشتند ؛ مفسدند همه
گرچه داری تو مدرک بالا
نیست در جمله های تو پروا
بیست و پنج قرن شاه و شاهان را
میشماری بزرگ تو بیجا
فرصت کوچکی ندادی تو
که شود مستقر نظام از نو
تا ببینی بزرگی ایران
علّت آنهمه جدل در آن
من جوانی زِ دوره ی شاهم
از بدو خوبِ شاه آگاهم
داد کشور به دست بیگانه
خود پیِ لاف و لوفِ شاهانه
فقرو نکبت روال شاهان بود
چون کلیدی به قفل آنان بود
غیر از این بود؟ ازچه از ایران؟
ماند یک جزء کوچکی از آن؟
حاکمان بد وَ ملّت از خوبان
جیبِ ملّت وَ بخشش از آنان
کاش بودی به چشم میدیدی
ملّتی را به خشم میدیدی
عاقبت داد رخت شاهان باد
رفت در گور آنهمه بیداد
مستقر شد نظام اسلامی
رایِ ملّت نمود همگامی
باوجودِ تمامِ بدخواهی
شد عوض چهره ی ستمشاهی
تازه فرصت برای تغییر است
چاره ی مشکلات تدبیر است
نه که خود مثل دشمنان بودن
بر وطن دردو مثل آن بودن
زحمت و رنج میوه اش را داد
نیست کشور اسیر استبداد
نعمت بی بدیل آزادی
هست سرمایه ای خدادادی
خونِ بسیار داده شد تا آن
شد تناور به کشورِ ایران
نسلِ ما بوده نسلی از آهن
آی بدگو ، نگو دگر بدِ من
شاعرم ، خیرخواه و آزاده
میکنم راهِ سخت را ساده
من مخالف به شکّ و سانسورم
دشمنِ خونیِ به هر زورم
چون ندیدند عدّه ای سانسور
حرفِ قانون برایشان هست زور
متلکها، کنایه ها ، زشت است
مثل بچّه ، بهانه ها زشت است
هرچه در ذهن از بدیهارا
داده نسبت همیشه در رویا
ما سپر کرده ایم سینه ی خود
کرده ساواک ظلم و کینه ی خود
انقلابی عظیم برپا شد
حُرمتِ اهلِ علم بالا شد
شکرکن از برای آزادی
داده شد خونبهای آزادی
سوءتعبیرها بدو جانکاست
خالقم شاهدِ من است و شماست
حرمت واژه در حمایت اوست
گفتگو با تو از عنایت اوست
هست آغوشِ کشورت زیبا
شهرو ده چون بهشتِ پاکِ خدا
عینک تیره نور را برده
شب نگاهِ تورا چوخود کرده
انتظارِ عدالتی بکشیم
از شهیدان خجالتی بکشیم
وِل نمودی زبان و گفتارت
گفتنِ از بدی شده کارت
گفتنِ از بدی بدو بدتر
شده تکرار پشتِ همدیگر
هرکه گفت از بدی که شد واقع
بدنمود او به هرطرف ساطع
گفتن از بد ، بَدی بیفشاند
مثلِ گِل پا درونِ آن مانَد
این وطن در تمامِ ابعادش
هست حرفِ من و تو در یادش
از نگاهِ تو هیچ ایمان نیست؟
پس فداکاری شهیدان چیست؟
آنهمه تاب و تَب وَ جنگ و جدال
بوده بیهوده؟درد یا که ملال؟
خوب ؛ تو انسان و ادّعا داری
سطحی از گفته ها شما داری
شعرِ شاعر معرّفِ او هست
حاشیه دستِ شاعران را بست
چون من و تو زیاد آمدو رفت
اصل ایرانِ ما که چون کوهست
دست بیگانگان ندارد خیر
مِهر بیگانگان نیارد خیر
ریشه کن کردنِ ستمشاهی
داد پیغامِ رشد و آگاهی
شهرو ده شد به کارها بستر
جاده ، بندر ، هزار کارِ دِگَر
شاه بیتش فضایِ آزادی
گفتن از حق بخوبی و شادی
کفرِنعمت نمیکنی آقا؟
تو خیانت نمیکنی آقا؟
شو پیاده که ما به تو برسیم
صبرکن تاکه پا به پا برویم
تندرفتن بَرَد به چاه تورا
سر به راهیست بهترین پناه تو را
هرچه توهین در قلم داری
کرده در جویِ کشورت جاری
شادکردی تو انگلستان را
صهیونیزمِ لئین و شیطان را
دوست دارم شما رها باشی
چون پلنگی به قُلّه ها باشی
دوست دارم که تا مخالف هم
باشد و شعرِ خود بخواند هم
نه که فسق و فجورها باشد
تیره گی جای نورها باشد
آرزو اینکه پاک باشی تو
بر وطن سینه چاک باشی تو
مشکلات است حل شود قطعاً
اصل پاکیِ روح و جان حتماً
هرچه بود آرزوست آزادی
همه ی عطر و بوست آزادی
بنشینند عامی و عادی
زیرِ سایه وَ جویِ آزادی
همه باهم برایِ آینده
دستِ واحد و شادی و خنده
همه ی گفته ام شود یک بیت
تا به مقصودِ من رود یک بیت
دشمنان سوخته زِ وحدتِ ما
چشمها دوخته به وحدت ما
شاعرانند اهلِ ادب
مثلِ روز و مخالفِ با شب

اربعین است و کربلا باقی

بین گلدسته هاست چون باغی
یک رجوع از تو کارها بکند
مشکلاتت تورا رها بکند
گفتم حرفم خیالِ من شد تخت
آرزویم که یار باشد بخت
بر بدیها مِیِ معاییری
گاه در آسمان و گاه زیری
بشنوی حرف صادقینِ امین
تانمانی از آن وَ هم از این
باقیش را خودِ تو مختاری
اختیارِ خودت خودت داری
سطح علم است در وطن بالا
نیست لازم زدن وَ بردن ها
تا گروهی که منتظر هستند
دستِ شیطان به دستِ خود بستند
هی به فریادِ خود کنند تکرار
وای سانسور شد چقدر بسیار
وَ شیاطین به دخمه ها هم نیز
درِگوشی نموده هی ویزویز
وَ دوباره همان گروهِ خراب
که ندارند ریشه مثلِ سراب
آرزو تا وطن شود معیوب
می کنند متّهم به هرچه عیوب
ای عزیز، گفته هایِ من صدق است
حُبّ و بغضِ تو چشمهایت بست
باقیِ قصّه دستِ تو ای دوست
ما دعاگویِ هستِ تو ای دوست
مثنوی گفته ام وَ میخوانی
درد دارم وَ خوب میدانی
زیرو رو نیست در کُنشهایم
با صداقت رهایِ دنیایم
دردِ دل بود گفته ام با شعر
گفتنِ ساده کِی بُود تا شعر
به یقین دیده هاست گوناگون
فکرو اندیشه هاست گوناگون
ای که میخوانی و نظر داری
فکرو اندیشه ای دگر داری
گونه گونیست حکمت خالق
در تضارب بشر شده بالغ
گوش کن از شعار و هم شعرم
دقّتی کن به کارو هم شعرم
دردِ دل بود من بیان کردم
خویشتن وقفِ دوستان کردم
تا همه شادمان وَ سرزنده
در وطن بوده شاد و پاینده
روحِ سیّال این جهان یزدان
خالقِ روح و جسم و جان یزدان
برسان مهدی و بده پایان
انتظارِ تمامِ منتظران.


مهر شهیدان

پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ

بنام خدا

بر سفره ی پرمهــــرِ شهیــــدان هستیم

هستیم اگـــــــر ، به مهــــرِ آنان هستیم

هستنـــد به مــــا نظاره گــــر،ما بیــدار

با عطــــــرِ حضورشان همـه پایِ قـرار

هــــــرخیر که می وزد از آنهــــا باشــد

اینجاســت زمیــن، حبـــــوط بالا باشـــد

اینجــاســـت گـــــذرگاهِ ستـاره با مـــــاه

اینجــاست حضورِ رُخِ مهتـــــاب به چاه

اینجاسـت که بخشند به کاهی ،کـــــوهی

اینجاسـت که حق دیده شـود با هــــوئی

اینجاسـت سـرِ مرزِ سعـادت ، خــــــوبی

اینجاسـت که شمشیر شـــــــــود اَبروئی

اینجاست که هــرحرف هنر میگـــــــردد

اینجاست که هـر کِشته ثمــــــر میـگردد

اینجاســـــت نظـــــــــرکردنِ بر وجه الله

اینجاست هنــــــــرمندی مــــردانِ خـــدا

اینجاست همـان نقطۀ پاک و میـــــــزان

اینجـــاســـــت قـــدمــــگاهِ تمــــامِ پاکان

اینجاســــت به پا کنگره از عرش کنون

اینجاست که عقل است ره آوردِ جنــون

برپاســـت اگـــر حـقّ و تجــاوز مُــــرده

با نــور، شهیـــــد تیــــره گــی را بــُرده

شکــراست وظیـفه ای که یزدان فرمـود

کــردند عمـل، به آنچه ایشـــان فـــرمود

ای شــاهـدِ ما ، به روزِ محشـر مـــددی

ای خـــونِ خدا ، ساقی کوثر مــــــــددی

دستانِ تهــی، ولـــی به دل عاشقِ حــق

سـر در رهِ حق نهاده چون وامـــق حق

وام اسـت به گــردن و همــــه مدیونیــم

بر خـــونِ شهیـد عاشـــق و مفتـــونیــم

شاکـر به حضــورِ نور گــــردان مـــا را

ای حضـرتِ حــق، شکور گردان مــا را

تـــا زنـــــده کنیـــــم یاد و نام شهـــــــدا

بوئـــی ببـــریم از مــــــــرامِ شهـــــــــدا

هستنــــد نمــــــادِ عــــاشقان در عالــــم

هــر عشق به نزدِ عشقشان باشد ، کــم

مــــــا هــــم نفسانِ راهِ پاکان هستیـــــم

تا وقتِ ظهــــــور پایِ پیمـــان هستیـــم.

احمدیزدانی(کوتوال)

نامه ای به پدر در زمان جنگ

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۱ ب.ظ

پدر عرض ادب دارم حضورت

ببوسم صورت از چشم دورت

من اکنون با برادرها و خواهر

بهمراه عموهایم و مادر

میان باغِ تو مشغولِ کارم

بفکر جبهه ها و کارزارم

دلم باتوست ای جانِ پدرجان

تمام خانواده فکر ایران

بفکرِ کشورو رزمندگانیم

دعاگوی شما با دوستانیم

تو در فکر شکست دشمنان باش

چه میشد تاکه با تو بودم ، ایکاش

تمام آرزویم جبهه بودن

نشد قسمت به حق یاری نمودن

اگر سنّم برای جنگ کم بود

نرفتن بدترین دردو غمم بود

ولی درخانه هستم من بجایت

نگهداری کند ازما خدایت

شما در جبهه راحت باش و خرسند

بده دشمن به دست سیل اروند

وطن را پاک کن از دشمنانش

بده قدرت از این مردم نشانش

غمِ خانه نخور ، من مردِ خانه

بجایت حفظ خواهم کرد لانه

خبرهای شما می آید هر روز

که نزدیک است تا گردیم پیروز

خداوندا شهیدان منتظر ، تا

که پیروزی رسد رزمندگان را

شود کشور دوباره امن و آرام

بگیرد ملّت ایران در آن کام

ذرّه ای هستم ، غباری کمترین

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۲۹ ب.ظ

ذرّه ای هستـــم ،غباری کم ترین

در صــفِ عُشّــاق از غمگین ترین
رو به ســــویِ مقصـــدِ یارم روان
روزو شـب فکـرم شده جِرمِ زمان
هرچه کردم نازل و کم بوده است
گرچه لطفش همرهِ من بوده است
مات و حیــرانم مـــن از اندازه هـا
کهنــــه هـــاو تازه هـا و لحظه ها
تو تصــوّر کـــن کسی در آفتـــاب
میدود، حیران و اطرافش ســراب
چنگ بر هرجا زند او ،واهی است
بازهم در بُهتِ خود او راهی است
من همانم ، دربه در  در این جهـان
ذهـــنِ مــن درگیــر در وزن زمــان
مطمئــن هستـم چگالی دارد ،آن
دیدنش زیباسـت ،حالــی دارد آن
زین سبب با بالِ فکــــرم راهیــم
زیرِ پا دریاست ،مــن هم  ماهیـم
شادمان یک دسته در هستی رها
غــرقِ خـــوردو خواب ها و نازهــا
دسته ای دیگـر، من و امثــالِ مـن
نیست روشن حالشان و حالِ من
غـرقِ بَحـــرِ حیـــرت و دیـوانه ایم
گُم شده در خویشتن در خانه ایم
تا چه دارد بهـــرِ مـــا خالـــق روا
هـــرچه آید پیش رو ،آن باصفـــا
لطفِ او همواره شامل بوده است
نورِ او روشنگـــرِ دل بوده اســت
هرچه خواهد او ،یقین آن می شود
زهرِ تلخ از مهــرِ او جان می شــود
ازهمیـــن مـــن راهیـم سـویِ نگار
تــاکجـــا؟پــایـــان پذیــرد، انتـــظار
هـــرچه کــردم بود از لطـــفِ خـدا
ذرّه ای کـــوچـــک کجــــا و ادّعــــا
حـــال مـــن راهــی و ره در روبـرو
مــی روم ،شــایـد ببینــــم رویِ او

(احمدیزدانی(کوتوال)

کشور من جواهر دنیا

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

کشور من جواهرِ دنیا

 

وخدا نیز حامیش همه جا

 

خارو گل در کنارِ همدیگر

 

غمگساران و یارِ همدیگر

 

مهربانی تمامِ زیرو بمش

 

بخشش و مهرو لطف پیچ و خمش

 

همه با هم رحیم و بخشنده

 

از ندار و فقیر و دارنده

 

آبِ جویَش چو می گوارا هست

 

کوه و دشتش همیشه زیبا هست

 

دشمنی بود در کمینِ صفا

 

منتظر تا به هم زند ما را

 

انتظارش به سر رسید آخر

 

نفرت او ثمر رسید آخر

 

شده پیدا گروه نادانان

 

دشمن از بودشان شده شادان

 

روزو شب بوده در پی نقشه

 

وقتشان صرف در طیِ نقشه

 

 دائمآً با بهانه در لب ها

 

شده جمع در تمامیِ شب ها

 

توطئه پشت توطئه آنها

 

مینمودند شهرو ده ، هرجا

 

کرده بسیار کارهای سیاه

 

بوده اعمالشان ریا و گناه

 

غیبت از این و آن چه آسان بود

 

زشتکاری چه مفت و ارزان بود

 

برده بر دشمنانِ ما اخبار

 

فاش کرده برایشان اسرار

 

دشمنانِ حقیرِ بیرونی

 

مدّعی ،مثل دشمن خونی

 

با رفیقانِ خود شدند یکی

 

دشمنی هایشان همه الکی

 

سازمانی که بود بینِ ملل

 

گشت خود عاملی برای خلل

 

بی وفا بی تعهّد و رسوا

 

بوده برنامه ها از آمریکا

 

هر بهانه که میشد از آنها

 

رشد میداد خالق اینجا را

 

هرچه کاویده جستجو کردند

 

غیرِ پیمان نبوده بو کردند

 

دسته جمعی شدند با هم تا

 

کرده درگیر ملّتِ ما را

 

ورشکستندو وضعشان درهم

 

شده مستاصل از غلط با هم

 

ما چو کوهی به جای خود ماندیم

 

بذر رشد و ترقّی افشاندیم

 

رهبر نازنین چو یک خورشید

 

نور تقوایشان به ما پاشید

 

علم ساطع شدو پراکنده

 

خفتگان را نموده سر زنده

 

جمعیّت بود و دستِ حق همراه

 

او چراغی برایشان  در راه

 

هرچه آنها بدی به ما کردند

 

آبرو را زِ خود هوا کردند

 

خلق چون دید دشمنان بزرگ

 

ساخت خود را چو یک جهان بزرگ

 

راه دانش و علم چون شاهراه

 

شده اند نخبگان در آن همراه

 

بر شکاف اتم کمر بستند

 

دست خود را ز جان خود شستند

 

کار کردندو روز و شب پیکار

 

تا خرد کرد چشمِ دل بیدار

 

تربیت شد جوان دانشمند

 

خورده بر رشد مملکت سوگند

 

تا که آخر غنی شد از آنها

 

قطعه های اورانیوم اینجا

 

مات ماندند و باورش هرگز

 

دست آنها به سنگرش هرگز

 

توطئه هست پشت یکدیگر

 

این شود حل شروع یکی دیگر

 

من یقین دارم عاقبت آنها

 

گشته رسوای خاص و عام زیرا

 

ذرّه ذرّه نشانه اش پیدا

 

رو شود دستشان چقدر زیبا

 

آن عموسام لعنتی همه جا

 

با دخالت نموده است غوغا

 

هست او عاملِ نفاق و خطا

 

جنگ ها از وجود او برپا

 

چارسویِ زمین زِ او سوزد

 

آتشش عالمی برافروزد

 

حال با لطفِ خالق یکتا

 

مرگ او شد نشانه اش پیدا

 

نودو نه خراب بوده خراب

 

یک نفر هم اسیر دست عذاب

 

آتشی هست زیرِ خاکستر

 

میکشد شعله ی خودش آخر

 

مطمئنّم که خالقِ یکتا

 

میرساند کمک به مردم را

 

دستِ بد رو شود به دنیا هم

 

روسیاه مانده چهره اش درهم

 

ماکه از دین و حق سخنگوئیم

 

از بدی بد وَ زشت میگوئیم

 

گرکه باهم به بیش و کم باشیم

 

متّحد بوده نورِ هم باشیم

 

مثلِ نهضت و وقتِ جنگ و جدال

 

ظاهراً بود بردن امرِ محال

 

بارِ دیگر برنده و شادیم

 

دستِ یاری اگر به هم دادیم.

 

 

 

 



منبع: http://kootevall.blog.ir//rss/

میکنم آغاز با نام خدا

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

احمدیزدانی در 

میکنم آغاز با نام خدا

وصف گل را از زبان غنچه ها

هرچه میبینم همه نور است ، نور

انعکاس نور در متن حضور

میگذارم پا به راه نور من

میشوم غرقش ، از آن مسرور من

خالـق من ، ای خدای نورها

در تمام راه تو منظور ما

دستگیری کن مرا ،دستم بگیر

یاریم کن ای خدای دستگیر

                                           احمـــــــــــدیزدانی



منبع: http://kootevall.blog.ir//rss/
 
 
 

هستی چو هلال ماه زیبا

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

هستی چـو هلال ماه زیبا

زیباتر از هر گُلی به دنیا

ای مظهرِ شور عاشقی ،تو

مفهوم شعور عاشقی ، تو

یکبـار به خانه ام فرود آی

تا روز شـود شب غـم افزای

باز است گل از محبّت تو

در صبحدمان صحبت تو

تا کی همه دردو رنج و دوری

کافیست دگر شب و صبوری

امّید همه که ماه کامل

برگرددو روز گردد هر دل

عشّاق به گرد او بگردند

در نور حضور او بخندند

حضرت عشق ای تو مرا شهریار

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ

حضرت عشق ،ای تو مرا شهریار
آمده ام تا که شَوَم رستگار                       #عشق  
توبه پذیرا شو وَ راهم بده
بی تو منم روحِ مریض و نزار
رفته به این فکر که راحت شوم
سوخت دل از دوریِ زیبا نگار
دور شدن بودو نحوست مرا
بخت گذر کرد زِ نصـف النّهار
فاصله ها هرچِقَدَر بیشتر
سخت تر اوضاع شده ،دل بیقرار
غفلتِ  از تو شده آفت مرا
کرد به من زندگیم زهرمار
تلخ شده کامِ من از هر شکر
عین زمستان شده فصل بهار
ماهیتِ بودن من شد سیاه
شد همـه اوقات خوشم گیرو دار
تاکه دوباره به تو پیوسته ام
چونکه تو هستی همۀ اقتدار
ایمنی لانۀ مرغان توئی
حفظ کنی از غضب روزگار
ابر ببارد اگر از قلب خود
از تو ببارد گوهر شاهوار
بانگ خروسی که بخواند سحر
از تو بخواند و بگوید شعار
خط شکنان وقت دفاع از وطن
یاد تو در سینه اشان ماندگار
کشتی طوفانی بحر بلا
از تو بساحل برسد ،کامکار
عشق ، توئی قبلۀ جانانه ام
عشق ، توئی قدرت و شورو وقار
رهرویِ راهِ تو وَ دارم امید
تا که سرآید همۀ انتظار
حضرت مهدی بدهد رخ نشان
خون ِ شهیدان بنشیند ببار
جنگلِ دنیا بشود فاضله
نورِ تنابنده شود شام تار
زحمت ملّت ثمرش را دهد
دورِ سیاهی بکشد حق حصار
گرگ به مهمانیِ میشان رود
برّه نترسد دگر از هر شرار
بر سرِ چشمه رَوَد آهو وَ ببر
کرده بهم مهرو محبّت نثار
هرچه که گفتم همه با دست توست
رویش گل ، سبزیِ در مرغـزار 
باز پناهم بده ای سـرورم
خنده بکن ، برمن عاشق ببار
تا به وجود تو و از دولتت
جاری رود تو شود جویبار
احمدیزدانی                                       

حضرت پاک و شریف ای گل ما اسماعیل

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

تقدیم به آستانِ ملکوتی حضرت اسماعیل ابن موسی ابن جعفر علیه السّلام

که در فیروزکوه ودر کنار رودخانه ی  واشی و زیر کوه فیروزکوه میدرخشد و مامن و ملجاء 

شیفتگان و شیعیان میباشد

 

حضرتِ پاک و شریف ،ای گُلِ ما، اسماعیل(ع)

آبروی قلم و دسـتِ شفــــا، اسمــاعیل(ع)

صخره در بندِ تو ،کوه خدمتِ تو، اسماعیل(ع)

تکیه کرد هرکه به تو خاست زِنو، اسماعیل(ع)

همه رندان شده با مهر   کمــــربسته ی تو 

عـــاشقــــاننـد پناهنــده و وابسته ی تو 

هـرخـــرابی که به تو رو بِکُنــد آباد اسـت

شُــــده زندانیِ خـود ، هرکه زِ تو آزاد است

قـــرن هـا آمـدو هستی ،تو و خاک قدمـت

ریـزه خــــوارانِ تو دیـدند عــطا و کرمت

خـادمیـن تـو ز ادوار کهــن تــا امــــروز

همگـی معتقـــدِ معجــزه هــا از سرِ سـوز

زائرانند همــه کَفتـَــــرِ جَلـدِ حـرمــــت

باز درهایِ بهشت اسـت به مُهـــرو قلمــت

بــا بـرادر و پــدر کـــرده تحمّـــل دوران

پدری پاک تر از گُل ،همـــه عمــرش زندان

هــرکه بـر آلِ پیمبـــر ستـم و ظلــم نمود

رفت در قعـرِ جهنّـم و در آن ظلـم غنــــود

بـس گلِ نازو لطیفی که در این بستـان است

تا به خاکِ قدمت کرد طواف از خــود رســت

گـرچه از مـرقدتان تا به خـراسان دور است

عطـــر گل با همـه ی فاصله ها مقدور است

هـرکه قصدش عتبات است و حریمِ محبـوب

حَــرَمِ توست سرآغازو سـرانجام ،چه خوب

زائــرانی کــه بــه پــابـوسِ برادر رفتنـد

بوده چـاووشی اشان از حــرمت ، سرمستند

نورِ درگــــاهِ شمـا بر دل و جـانِ آنهـاست

هــریکی پرچمی از کـاخ و بزرگیّ شمـاست

هســــت از گنبــدتان بارقـه ی شعر وزان

گـل و گلدستــه ی ایوانِ شمـا مهـــروزان

هـرچه یَاس است به یک دیدنتان برباد است

از گلِ مهـــرِ شمــا خــاطره ها دریاد است

گفتـه شـد از پـدران با پسـران تا امـــروز

هــــرکسی بست دخیلی به شما از سر سوز

دسـت خالی نه که با دستِ پراز یاری رفــت

مشکلــش حــل شدو با بارِ سبکباری رفـت

صبحگاهان که به رودِ تو طــراوت جاریسـت

چاره ی درد فقـط یک نگــه از تو ، کافیست

بـرکـــتِ داده ی از سویِ خـدا بر شهــری

تو همـان کــوهِ بلنـدی که زِ پستی قهــری

هـرکه دستـش به تو و دامـــن تو آویـــزد

هـرچه خیــراست زِ دست تو به پایش ریـزد

آمدی، شد دگـر از عـرش به مـا آمــدو شـد

از همین رو همـــه ی شرّو بلا از مـا شـــد

هــرکه آویخت به کُنــجِ درو دیــوارِ شمــا

دید از بخشــشِ دستـانِ شما ،معجزه هــا

طـوطیـا خـاکِ رهِ توست که بر دیده کشیـم

انتـــظارِ فرج از حضرتِ نادیده کشیـــــم

از شمیـمِ خوشِ پیمانه ی مهــدی مستیــم

منتظـر بر نگهــی از طـــرفِ او هستیــــم.

 احمدیزدانی(کوتوال)

اشعار احمدیزدانی

در این وبلاگ اشعار گاهاً خام و بازنگری نشده که ممکن است دارای عیوبی هم باشند از شاعر معاصر احمدیزدانی با تخلّص کوتوال در دسترس علاقمندان شعرو ادب فارسی قرار دارد

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی