با دیدن چشم تو معنا می پذیرم
چشمانِ من ،من بی تو معنائی ندارم
عشقِ من و دور از من و بی توغمینم
بی عشق روی تو که رویائی ندارم
امروز دستم را بگیرو یادِ من باش
هر روزِ من دیروز ، فردائی ندارم
من رودم و جاری به صحرای کویرم
در حسرتت رویای دریائی ندارم
رفتن فقط در جستجویت لطف دارد
بی تو برای رفتنم پائی ندارم
در آرزوی تنگ آغوشت گرفتار
من عاشق و در عشق پروائی ندارم
آه ای امید جاریِ در لحظه هایم
من در نبود تو تماشائی ندارم
احمدیزدانی