در پیچ جاده مسافر پیاده شد
پیچیده در معادله هایی که ساده شد
رنجیده بود مشام از حضور او
خلقی اسیر خط سفیدی به جاده شد
پوشیده در تن خود تک کت سفید
تسلیم بود پیامی که داده شد
آورد از چمدانش سکوت و دود
با دستی از چدن که به دستکش اعاده شد
امروز عصر اتمهای گندمی است
روزی که حقه ی تازه نهاده شد
یکروز گندم و روز دگر اتم
حقی که از ضعیف یقینا ستاده شد
اشتون دوباره چو حوا بهانه است
زیرا گره به پایمردی و ایمان گشاده شد.