آمده از راه دوباره بهار
کرده زمستان و سپاهش فرار
از دل هردانـه بروید گلی
بوده چوسردار سپاه کامکار
کارگران ره بسوی باغها
پیرو جوان ،پای پیاده ،سوار
راهی در مزرعه و دشت وکوه
عاشق شوریده نگاهـش به یار
فصل یکی بودن حـرف و عمل
لطف خداوند هزاران هزار
ای دل دیوانه به نانی بساز
تا که تلاش تو نشیند به بار