قطره های باهم همچون رود در کوه و در است
در پریشانی گرفتاری وَ شاید بدتر است
گفتگو از درد احساس بدی می آورد
خامُشی بسیار عالی ،از سخن گفتن سر است
سینه هایِ پاکِ جای عشق طوفانی کجاست
چونکه فولاد آینه آینه گردد تماشا بهتر است
عاقلان را چون نگفتن التیامِ دردهـاست
بهترین جایِ جهان در امنیت گوش کر است
تا قناعت هست دیگر خفّت و خواری کجاست؟
چون مگس بالا نشیند توسری ها برسر است
روی خوش درمان کند بسیاری از دردو مرض
حُسن خُلق آبیست که بر آتشِ دردِ سـر است
نازنینم ،می زدن از چشـمِ مستِ تو شفاست
مهربانی نگاه تو مرا افسونگر است
احمد یزدانی