آتشی سوزان که سوزد خشک و تر
هست خاکستر سرانجامش هنر
شعله هائی که درختی بوده اند
سوختنـــــد از آتش چشمـــانِ تَر
دستهای دوستی با قهرو ظلـــم
آتش است و همدمی دارد خطر
ســـوختـــن در آتـــشِ مظلومیت
بهتـــر از همــــراهیِ داس و تبـر
گفت با من این سخنها را شبی
کندۀ ســـروِ تنـــاور ، شعلـــه ور
رنگ و رویِ شعله دل از مـن ربود
رفته در کامش ،گـــرفتم بال و پر
چون شنیدم رازِ او را از خـــودش
دل به ره دادم و ســر را در سفر
آرزو دارم نبـــــاشـــم هیـــچــگاه
همسفــــر با آتـــشِ قلبِ بشـــر
احمدیزدانی