رفت شب ،چون رفت روز آمد پدید
هیچکس روزی چنین غوغا ندید
روز همراهِ خودش آورد نور
کرد خورشید از حجاب خود ظهور
کشور ایران قشنگ و شاد شد
گوئیا بیژن به چاه داماد شد
هرطرف بود از منیژه جلوه ها
شادمان در خانه ها نوباوه ها
رنج و درد از یادِ مردم رفته بود
خاطراتش راوی اینسان گفته بود
جان عالم زنده شد از آفتاب
چهره ی میهن در آمد از نقاب
سختی و دردو ستم پایان گرفت
زاده شد آرامش ، از نو جان گرفت
دیو شب چون خورد نیش از کژدمش
حاکم ایران زمین شد مردمش
شد زمستان چون بهار از روی یار
ماند در تاریخ ایران یادگار.
کوتوال