وطن ، یکبار دیگر خیره کردی خاک یونان را
نه یونان را ، که کلّ مردمان مات و حیران را
شده تاریخ درگیر فراموشی و خاموشی
رخی بنمای وافسون کن زِ کار خویش کیوان را
بزن بر سینه ی شب با مسلسلهای مژگانت
بداند دشمنت بمب اتم یعنی که مژگان را
به پاکن باغهای پرگلت را در فضای نِت
به علمت شادمان کن عاشقان خاک ایران را
برای دیدن رستم به توران دعوتی بفرست
نشان ده سرو بالای جوان سهراب تابان را
بده با هیاتی از دوستان بر دشمنان پیغام
حضور لاله های سرخ داده بهرتو جان را
به شیطان بزرگ و دوستانش حجّتی بفرست
بیایندو ببینند همّت مردان و ایمان را
اگرچه خون دل را میدهی خونخوار میگردند
ولی عاقل نبرد از یاد بازیهای دوران را
هزاران سال ماندی و پس از این هم به پا هستی
به تدبیری به پاکن قبلِ زخمــت کاخِ درمان را
نمی فهمند از نور ولایت یا مسلمانی
از این رو با اتم بستند زلف حـرف و پیمان را
به دردی مبتلا هستندو مارا متّهم کردند
نمیدانند بومی شد توانش یاکه امکان را
ندارند اعتقادی بر ره و رسم جوانمردی
کجا فهمند بر موری نظر بودش سلیمان را
وطن چشمش به تیمی از بزرگان سلحشور است
مبادا دست تنها مانده گرگان خورده چوپان را
به پایش داده این ملّت تمام هستی و عشقش
خداوندا به حقّ قدرِ خود بفرست باران را
احمدیزدانی