با عهدو بدعهدی وَ شیطان داستان دارم
با امر دین و حرفِ وجدان داستان دارم
در جستجوی قهرمانی پهلوان هستم
با هر مدال و اسم و عنوان داستان دارم
با چاه و شبهای دراز و عکس ماه در آن
با غرّش و خیز پلنگان داستان دارم
رویای شیرینم رشادتهای سهراب است
با رستمِ دستانِ دوران داستان دارم
آزاده ی ذهنم گرفتار تعصّب هاست
با تیغ ابروی مسلمان داستان دارم
در خلوتم در کارزار کفرو دین هستم
با مهربانی های جانان داستان دارم
مسعود سعدِ بندی افکار دونانم
عمریست با سلّول و زندان داستان دارم
در گوشه ی تنهائی ام با خویش درگیرم
با نفس سرکش من کماکان داستان دارم
از چشمه سار سرزمین خویش مینوشم
لایعقلم ، مانند مستان داستان دارم
پیراهنم در دست گرگان و خودم در چاه
با نابرادرهای نادان داستان دارم
دستان من بسته وَ در جنگ شیاطینم
دودِ تحجّر هست و چشمان ،داستان دارم
در پیچ و خمها رشد کردم من محک خوردم
با پیچ تاریخی و امکان داستان دارم
آوازه ی نام وطن پیچید در دنیا
در وعده گاه عشقبازان داستان دارم
در آرزوی قلّه های قاف و سیمرغم
با قلّه و قلّه نشینان داستان دارم.
احمد یزدانی