روح وابسته به افیون و مواد
بوده غمگین و مداوم ناشاد
رنج چندروزه ی ترک است شیرین
هرکه واکرد گره را شد شاد .
حالم گرفته ، غروبی پر از غمم
بیگانه با حقیقت حاکم بر عالمم
دلخور ز وعده های خرابم ز مدّعی
شرمنده ام که بگویم من آدمم
در روزگار ستمکاری از بشر
بهتر که گفته بدنیا که من خَرَم .
خالق من مرا حمایت کرد
یک فرشته به من عنایت کرد
در تمام درازی عمرم ،
بهر آسایش من همّت کرد
داده بر من نشان بزرگی را
هرچه کرد او ز روی حکمت کرد
هر کژی کردم او به ره آورد
زندگی را فضای عزّت کرد
با تصادف شکستم از پایم
با محبّت رهین رحمت کرد
همدمی را به انتهایش برد
سهم من را ز خود خجالت کرد .
مردکی ظاهراً توانا بود
خودنمائی لباس آقا بود
دیگران کرده اند غلو از او
کرده کاری که کار خُل ها بود
بیخیال از عواقب کارش
زد به راهی که پر خطرها بود
در همه عمر خود نراند هرگز
راندنش تند و بی مهابا بود
حرکتش روبسوی نابودی
دیگران کارشان تماشا بود
رفت تا قعر درّه با سرعت
سعی او کار سخت و بیجا بود
امشب است آنشب که میماند بدنیا یادگاری
تیم ملّی میکند کاری برای ماندگاری
لشکری با ساز و کار خاص خود در قلب میدان
کرده با یک تک گل زیبا و عالی شاهکاری
هرچه پیش آید خوش آید ما که خوشحالیم و خندان
از خدا کرده طلب تا گشته گل ها بیشماری
باید آنجائی که میسوزد بریزد آب دشمن
میشود کاری که با گنجشک کند باز شکاری
خون گریه باید کرد از کودک کشی ها
از سوی اسرائیل این افعی هفت سر
باید نشست و غُصّه خورد و اشک بارید
از اژدهای غاصبِ پست و ستمگر
هرکس که ظالم هست یار صهیونیست است
خنجر زده از پشت بر حق بار دیگر
شد غزّه ویران از جنایتهای غاصب
شیطان و اسرائیل هم را بوده یاور
شورای امنیّت رفیق ظالمان است
بهر هدفهای ستمگر بوده معبر
همواره ایران یار و پشتیبان مظلوم
همراهی مظلوم را دارد به باور
باید نشسته عالم اسلام با هم
تدبیر عاجل کرده بر نابودی شر .
منکر به اصول طول و پهنای وجود
در حبس تصوّرات بیجای خودش
برخاسته خورده بعد از آن میخوابید
یک گام نمیگرفت از جای خودش
از زندگی و زمانه اش مینالید
درگیر لباس تنگ دنیای خودش
رفتند همه او در عالمش تنها ماند
زندانی در حصار رویای خودش
هر روز به نقشی و شبش در نقشی
در مخمصه های سخت اجرای خودش
مفهوم بشر بلای جانش شده بود
زد تیشه به ریشه های فردای خودش .
بهترین سود همه منطقه را او می برد
هرچه را کاشته صدتا عوضش برمیداشت
خبر آمد که ترازوی مطفّف دارد
پرچمش را بخیانت به امانت افراشت
کم فروشان شده از خالق عالم تهدید
شد اسیر غضب هرکس که بشوخی انگاشت
از خدا میطلبم توبه کند از کارش
نکند میشود آتش و خسارت انباشت .
ریاست بود و میزی بود و پشتش
درخت دشمنی هر روز می کاشت
زمان برگشت و میزش واژگون شد
زمانه داس و او را هرزه انگاشت
شکایت مینمود از روزگارش
برایش راحتی یکروز نگذاشت
نمی گفت از عملکرد خودش هیچ
از آن تخمی که در آغاز ره کاشت
نمی چینی بجز آنی که کاری
دهد میوه تو را هر کاشت برداشت .
عرض تبریک تولّد به تو بانوی زلال
دور باشد ز شما تا به ابد رنج و ملال
مرد خانه ز وجود تو بود آسوده
مثل خورشید بتابی به وجودش صدسال
سایه ساران خنک باشی و انسان شریف
اوج شادی و در این دوره ی مشکل خوشحال
اهل علم و عمل و آدم استثنائی
بوده همسایگیت فخر و خوش از تو احوال
بکنی با هنرت شهر خودت را خوشنام
نشوی خسته محقّق شَوَدَت هر آمال
تن سالم و دل خوش بُوَدَت همواره
خانواده بُوَد عشقت و برایش تو مدال .